به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست رونمایی کتاب «باقی بقای تو» نوشته عبدالرحیم سعیدیراد ۲۸ آذر با حضور شاعران و هنرمندان فارسیزبان در گروه هندیران در فضای مجازی برگزار شد.
حجتالاسلام محمدحسین انصارینژاد، شاعر، در این نشست گفت: با نثرهای شورمند سعیدیراد بسیار زیستهام و با پارهای از آنها گریستهام. حس و حالی زیبا و رایحهای متفاوت را در سطر سطر دل نوشتههایش میتوان حس کرد. قطعات ادبی بسیاری از این شاعر صمیمی خواندهام که بدون تعارف از بسیاری شعرها شعرترند. او صمیمیت و نجابت ذاتی خود را در تراوشهای قلمی خود به زیبایی نشان داده است.
وی افزود: تکههای تابناکی در این نثرها میدرخشند که عجیب آنی دارند و دلها را تکان میدهند و چهبسا اشکها را سرازیر میکنند. هنگام خوانش قطعات ادبی سعیدیراد، پنجره غبارگرفته دلم را به سمت باغ گل سرخ گشوده دیدم و حسی آسمانی را در خلوت خود حس کردم. چه زیباست همنفس این سطرهای روشن بودن. در خلوت شبانه تنهایی، سراغ خانه دوست گرفتن.
انصارینژاد در ادامه قصیدهای را با عنوان «اروند»، که سالها پیش برای سعیدیراد سروده بود، تقدیم کرد.
بر ساحلی و چشم به بیتابی اروند
بر ساحلی و همنفس زمزمهای چند
زیباست به هنگام فلق، جلوه کارون
زیباتر از آن گاه شفق، جذبه اروند
اینجاست شفق، آینه خون شقایق
اینجاست شفق، رنگ غزلهای خداوند
بر ساحلی و باز چه بیتابی و دلتنگ
بر ساحلی و باز به این زمزمه خرسند:
با لهجه گلگون تو کس نیست هم آوا
با شور دگرگون تو کس نیست همانند
هم بر گل سرخ است اشارات تو یکسر
هم بر گل سرخ است تو را یکسره سوگند
تو مثل خودت هستی و بس، شرح تو این است
نه رود ارس با تو شبیه است نه «هلمند»
در توست نماهنگ غزلهای سلیمان
در توست مزامیری از حکمت و از پند
یک دسته گل پرپر در آب شناور
در سینه تو را شور شهیدانهای افکند
یعنی به دلت حس غریب شب حملهست
بر رود زدی بین هیاهوی پدافند
در آینه رود ببین کیست به ساحل
هنگام وداع آمده با منقل اسپند
در توست پراکنده ورقهای گل سرخ
در زیر و بم توست مرا شعله به هر بند
دیریست دلت همنفس حضرت سقاست
دیریست دلت دارد با علقمه پیوند
بر ساحلی و باز شب از نیمه گذشته
اروند چه خوش کرده تو را یکسره پابند
ویژگی یکدستی آثار
در ادامه غلامرضا کافی، شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز، درباره نثرهای ادبی سعیدیراد گفت: تجربه شاعری و تصمیم نوشتن به من میگوید که نثر با شعر در نگاشتن از روی تصمیم و تعمد با هم تفاوت نمایانی دارند. بدین معنی که هرگاه نویسنده برای نوشتن تصمیم میگیرد، از قضا چیزی فراتر از توقع حاصل میشود اما برای شاعر اینگونه نیست و حاصلی بسیار فروتر از انتظار وی برمیآید.
وی با اشاره به ویژگیهای نثر ادبی این شاعر و نویسنده، افزود: تخیل به عنوان اصل انکارناپذیر هنر و شکلهای ادبی در اینجا نیز اهمیت خود را دارد، مانند این فراز که «تکیهها پیراهن نیلی به تن کردهاند» که هم ساحت استعاری ـ تشخیصی دارد و هم معنای مجازی. بهره بردن از تناسبها و ایهام تناسبها که این رفتار ادبی و هنری البته به آگاهی شاعر یا نویسنده بسیار بسته است و آنچه سعیدیراد از آن سخن میگوید، بدان آگاهی کامل دارد و از این رو از ایهام تناسبها به خوبی بهره میبرد، چنانکه آورده است: «ای کاش فرزدقی از گریبان کلماتم طلوع کند».
کافی ادامه داد: برخی شروعهای ناگهانی و تعلیقگونه از ویژگیهای دیگر نثر ادبی وی است. در حقیقت ما میتوانیم در گونههای نثر، از شگردهای محتوم داستاننویسی سود ببریم. چنان که مثلاً خاطرهای را میتوان با استفاده از این تکنیکها نظیر تعلیق، نقطه آغاز، کشمکش و سایر ویژگیها آراسته کرد. در اینجا نیز گاه اتفاق افتاده که نمونه بارز آن متن «شصت لعنتی» است. یکدستی قابل ملاحظه در این آثار ویژگی دیگری است. در این آثار، نوسان قلم دیده نمیشود و این دقیقه از جهت مثبت آن، یکدستی آثار را نمایان میکند. البته میدانیم که یکدستی باید با آفرینش لحظه و کشف همراه باشد تا تفاوت با قبل و بعد را پدیدار کند و باید دانست که لغزشگاه یکدستی، یکنواختی است. یعنی بدون آفرینش لحظه، متن رفتهرفته به یکنواختی میرسد و هیجان خود را از دست میدهد.
این شاعر تصریح کرد: من میتوانم به عنوان یک مخاطب نیمهحرفهای از نویسنده انتظارداشته باشم تا در آثارش بومیسازی گونهها و مضامین را بیشتر انجام بدهد. نظیر آنچه در نثر مربوط به «امام صادق(ع)» در قسمتهای آغازین آن اتفاق افتاده است. در واقع گونهای نسبتاً متفاوت در اینجا وجود دارد و با توجه به موضوع و مضمون، لختی بومیسازی انجام شده است. متفاوت بودن نکته دیگری است که باید مورد توجه باشد. یعنی من وقتی این آثار را میخوانم نباید به یاد نثرهای محمدرضا مهدیزاده، اسماعیل فیروزی یا حتی آثار حمید گروگان بیفتم. سومین نکته حرارت لازم برای تپندگی قلم است. تپندگی قلم میتواند حرارت لازم را به نثرها بدهد. به ویژه اینکه برخی از این نقدها ماهیت و هویتی اینگونه دارند و برای آنچه مربوط به عاشورا و امام حسین(ع) است یا آنچه در جبهه و در زمینه دفاع مقدس اتفاق میافتد، این حرارت لازم است. البته منظورم از حرارت آن جوشش قلم است که در کار برخی از نویسندگان دهه ۴۰ و ۵۰ (کارو یا نعمت میرزازاده) میتوان دید.
وی بیان کرد: ما در اینجا نه تاریخ مینویسیم و نه داستان. حضور همه لختها باید دلیل داشته باشد، حضور هر لختی در اینجا در واقع باید با ممیزی و امساک کلام آمده باشد و دستچین شدن تنها چاره کار است. نمیتوان به صورت اطنابمحور و محاورهگونه هر عبارتی را در آنها به کار بست. در مجموع آثار دفاع مقدسی در اینجا گرمپویی پیدایی داشتند و من آنها را با رنگ و بوی دیگری دیدم، چون هم تجربه زیسته هستند و هم تصاویری عینی را برمیآورند.
آدمهای روشن به اتاقی پر از پنجره میمانند
رضا اسماعیلی نیز یادداشتی را با عنوان «شاعری پر از پنجره» ارائه کرد. در ادامه بخشی از این یادداشت آمده است:
در زندگی ما آدمهای زیادی وجود دارند. آدمهایی که میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: آدمهای روشن، آدمهای تاریک و آدمهای خاکستری. آدمهای تاریک - همچنان که از نامشان پیداست - آدمهای منفیباف، سیاهاندیش و نومیدند. آدمهای به آخر دنیا رسیدهای که درها را به روی خود بستهاند و چیزی برای دل بستن در این دنیا نمیبینند. قلبشان از نور عشق و ایمان خالی و دنیایشان پوشالی است. از همین رو، به همه چیز و همه کس با عینک بدبینی نگاه میکنند. آدمهایی که نه خودشان را دوست دارند و نه دیگران را. آدمهایی از این دست اگر نام هنرمند و شاعر را نیز با خود یدک بکشند، محصول هنرشان برای جامعه چیزی شبیه فاجعه است.
آدمهای خاکستری اما، آدمهایی هستند که در وادی حیرت سرگردانند و تکلیفشان نه تنها با خودشان، بلکه با دیگران و جهان اطرافشان نیز روشن نیست. به نوعی پادرهوا و آویزانند. آدمهایی که هنوز خود را نیافتهاند و از وجود گنجینههایی که خداوند در وجودشان به امانت سپرده، بیخبرند. بین نور و ظلمت در رفت و آمدند و هنوز به یگانگی و فرزانگی نرسیدهاند. این آدمها، اگر هنرمند باشند، مخاطبان خویش را نیز به برزخ گمراهی و سرگردانی میکشانند، در دنیای شعر و شاعری، این آدمها همان شاعرانی هستند که خداوند در آیات ۲۲۴ تا ۲۲۶ سوره شعرا به آنها اشاره کرده و فرموده است: «و شاعران را گمراهان پیروی میکنند. مگر نمیبینی که آنان در هر وادی سرگردانند و چیزهایی میگویند که خود عمل نمیکنند.»
اما آدمهای روشن به اتاقی پر از پنجره میمانند که نشست و برخاست با آنها روشنی در جان و جهانت میریزد. آدمهایی که جان و جهان شان به نور عشق و ایمان روشن است و هیچ نقطه تاریکی ندارند. زلالند و پر از نور و حضور. ظاهر و باطنشان یکی است. به همین دلیل در همان اولین دیدار، احساس میکنی سالهاست آنها را میشناسی. زبانشان را میفهمی و بیهیچ هول و هراسی میتوانی در کنارشان بنشینی، سفره دلت را باز کنی و با آنها از هر دری سخن بگویی.
به خاطر آیینگی و روشنی این دسته از آدمها، ما از نزدیک شدن به آنها نمیترسیم و به راحتی با آنها ارتباط برقرار میکنیم. همنشینی و هم نفسی با چنین آدمهایی به انسان انرژی میدهد، حال آدم را خوب میکند و انسان را به زندگی امیدوار. این آدمها اگر شاعر باشند، بر صورت دنیا روشنی میپاشند. این شاعران، همان شاعرانی هستند که خداوند در آیه ۲۲۷ سوره شعرا، ویژگیهای آنان را بر میشمارد و در وصف آنان میگوید: «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛ مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفتهاند یاری خواستهاند.»
عبدالرحیم سعیدیراد در چشم و دل من، یکی از همین آدمهای روشن است. شاعری که به تعبیر سهراب سپهری، وارث «آب و خرد و روشنی است». شاعری که وجودش پر از پنجره است و نشست و برخاست با او حال تو را خوب میکند. دوستی زلال و صمیمی، شاعری روشن و فروتن، و انسانی «سعید» و «روسپید». شاعر نجیب و اصیلی که فارغ از نفسانیت است و بزرگترین هنرش، انسانیت اوست. به همین دلیل، زیستی شاعرانه و نگاهی عاشقانه دارد. شاعری که با «حضوری عاشقانه»، در هوای شعر نفس میکشد. با کلمات رفیق است و به دور از هرگونه تکلفی، کنار روشنی کلمات مینشیند، «ساعت را به وقت دلتنگی» کوک میکند و در بیداری آنات و کلمات، به روایت «دانایی» و «بینایی» میپردازد. به خاطر همین صمیمیت، کلمات نیز با او رفیقند و بیهیچ خوف و هراسی - همچون گنجشکان بازیگوش - بر شانهاش مینشینند و احساسات زلالش را واگویه میکنند. احساساتی که به روانی آب است و به روشنی آفتاب، چنان که در پیشانینوشت نثر زیر میبینیم:
«هر بامداد با تو آغاز میشوم و در نفسهای پرتپش خیابانها به راه میافتم. برای کاجها و کلاغها لبخند میفرستم و برای غریبهها و راهگمکردهها نشانی تو را شرح میدهم. میدانم هنوز هم کودکان بازیگوش؛ پرندههای حوصله را میآزارند و به شیشههای دلشکسته سنگ میزنند امّا هنوز از پشت پنجرههای همسایه آواز دستهجمعی اطلسیها بلند است. میدانم این واژههای زبانبسته هر روز آن قدر باید از نردبان خیال بالا بروند تا به آرامش چشمان بهاری تو برسند. حالا لازم نیست خودت را به آن راه بزنی، از درنگ لحظهها هم میتوان مفهوم سکوت تبسّمهای تو را حدس زد. اعتراف میکنم هنوز هم کندوکندو طعم خاطراتت در رگ خوابهایم جریان دارد. همین.»
و این سعادت بزرگی است که نصیب هر شاعری نمیشود. این که با الهه شعر آنقدر رفیق باشی که او در هر ساعت از شبانه روز - بدون وقت قبلی - به سراغت بیاید و تو در اوج کار، در اوج خستگی، در وسط جلسه، در حال سخنرانی، در حین مکاتبات اداری و... با آغوش باز او را بپذیری، با او «دورهمی» بگذاری و با مشارکت کلمات، شعری بگویی که ارباب جراید با جان و دل پذیرایش باشند و برای چاپ و انتشارش از هم سبقت بگیرند.
نکته دیگر اینکه سعیدیراد، هم قدم و هم قلم شاعران بزرگی، چون علیرضا قزوه است. شاعر معترضی که داغدار، «از نخلستان تا خیابان» را دویده است و در روز و روزگاری که آسمانخراشهای تفرعن و تجمل و اشرافیگری آسمان روشن انقلاب را تیره و تار کرده بود، ابوذروار در گوش نامردان و بیدردان فریاد میکشید: «مولا، ویلا نداشت». محصول خجسته این همنشینی و همنفسی در هشت فصل عشق و سالهای خوف و خطر و حماسه، اقامه «دو رکعت عشق» بر آستان جانان بود که این شاعر دلشده با لهجه خون میخواند.
سعیدیراد شاعری است که «خورشید را در مشت» دارد، «راز ستاره ها» را میداند و همیشه «حق را به آفتابگردانها» میدهد. شاعری که «بعد از باران» برای نوازش «زخمهای خورشید»، «بر بلندای عشق» میایستد، و با اشتیاق تمام به «انعکاس آفتاب» میاندیشد. شاعری که در سنگر عشق، راوی «هزار لبخند» است. تشنه بودن و سرودن است، و بیقرار عاشقانه پر گشودن، و همچون «حافظ»، در گوش جانش هیچ سخنی خوشتر از «صدای سخن عشق» نیست. از همینرو با لهجه عشق، راوی داستان کسانی است که «بیپروا عاشق شدند» و ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند، در بیکرانه آسمان سبز، بال و پر گشودند. سعیدیراد، شاعری که همشهری قیصر است و داغدار لالههای پرپر. از همینرو، وصف شهیدان خدایی را، «عاشقانهترین وصف عالم» میداند.
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
یک تکه از روح صدایم را زمین خوردهست
آن تکّة دیگر کنار سنگرم. آنجاست
قرآن جیبی، قدری از پیراهنی خاکی
یک ساعت کهنه کنار دفترم آنجاست
پاهای طوفانی من دور از همند اما
یک پای من اینجا و پای دیگرم آنجاست
دست و خشابی خالی و مشتی گره کرده
عکس امام و قطعهای از باورم آنجاست
یک قمقمه، یک فین غواصی و یک لبخند
یک یادگاری از نگاه مادرم آن جاست
مهر نمازم لای شب بوها نمایان است
«یک چشمه، یک رود» از دو چشمان ترم آنجاست
حالا ببند آن چشمهای نازنینت را
تا ننگری که استخوان پیکرم آنجاست
رضا اسماعیلی در پایان یادداشت خود نوشته است: من سالهاست که با این اتاق پر از پنجره رفیقم و از دوستی و رفاقت با او، به خود میبالم. با شاعر دوستداشتنی و نازنینی به نام سعیدیراد که که انسانی پاک نهاد است و از دولت عشق، جان و جهانش، آباد.
اخلاق آهن، شاعر پارسیسرای هندوستانی، نیز درباره آثار سعیدیراد گفت: یکی از ویژگیھای نثر و شعر وی این است که زیبایی و شیرینی نثر کلاسیک به ویژه سبک عراقی را دارد و تازگی و نوآوری ھم در آن دیده میشود. ھمچنین مملو از سوزوگداز و دلسوزی و وارفتگی عاشقانه عرفانی است و به ھمین دلیل خواننده شعر و نثر وی خسته نمیشود، بلکه شوق مطالعهاش افزونتر میشود.
انتهای پیام
تاریخ ارسال خبر :
1399/9/29 در ساعت : 14:44:6
تعداد مشاهده این خبر :
97