ح_سین نفس است...
در وادی عشاق اگر هم، نفسی هست
آن هم به فدای رخ زیبای تو معشوق
هر لحظه اگر زمزمهای، اشک دلی هست
سرمایهی دل، دیده کف پای تو معشوق
مجنونم و حیران ز فراقت به شب و روز
این چهرهی بیجان به مسیحای تو معشوق
دیگر چه بگویم از این بُعد مسافت
این دیدهی گریان پی سیمای تو معشوق
محتاج هوایت شده این دل، تو کجایی
درمانده و جاماندهی امضای تو معشوق
هرچند که دلتنگم و شیدا ز سبویت
ای دوست بیا، شب به درازای تو معشوق
در شوق وصالت چه بگویم، چه سُرایم
این جان پریشان، پی ویزای تو معشوق
محمدمهدی ناصری (مطهران)
محرم ۱۴۴۲