«وقتی نباشی»
باور نمی کردم از این جا رفته باشی
این برکه، خالی مانده از هر ارتعاشی
باور نمی کردم که دراین شهر، یک روز
این گونه، احساس مرا، از هم بپاشی
انگار می خواهی که من ازپا بیفتم
این روزها، ویرانی ام را در تلاشی !!
با خود تصور هم نمی کردم که یک روز
غم های عالم را به روی من بپاشی
شاید نمی دانی که روحم را، پیاپی
با این همه بی اعتنایی می خراشی
می بینمت که دسته ی شلاق خود را
از رنج های هرشبِ من می تراشی
بغضی گلویم را به سختی می فشارد
دیگر، چه جای صحبتی... وقتی نباشی !
***
می بینمت در روشنای خواب هایم
داری نجاتم می دهی از این حواشی
همچون گذشته، آمدی دادی به دستم
یک استکان چایی کنار حوض کاشی
با شرم، می گویم که در این نامرادی...
تقصیر من بود، این منِ در عشق ناشی!
تاریخ ارسال :
1399/11/20 در ساعت : 19:10:20
| تعداد مشاهده این شعر :
108
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.