فانی در عشق
امام زمان(عج)
فـنای روی تــو گـردم بـسان پــروانه
چو شمع عشق بـسوزم به هر عـزا خانه
غمی به جز به وصالت ندارمت ای دوست
سرایــم از سر شـوقـم نــوای مستانه
به دست من چـو بداد ند جـام عشقت را
بـیا که مست تـورا راه ده بــه مـیخانه
جزای شاعر بـیچاره دست خـالی نیست
بــدین امــید کــه دارم مـقام رنـدانه
بـه نـیم قـطرهّ اشـکم دو عالـمی ندهم
جـفای دوست نـشایـد مـگر که بـیگانه
چه خوش بود که بگویم میان خاص و عام
گـدای درگـهـت از عشق گشت دیـوانه
به هر مجالسی وصف تـو نقل مجلس من
غـم فـراق کـنم بـزم را چـو غـمـخانه
گـلان فـاطـمه از غصّه نـغـمه سر دادند
گـهی بــه بـزم یـزیدو گهی بـه ویرانه
گـدای کـوی حسینم کـه افـتـخارم بس
کـه مدح او کنم این بس مرا است شاهانه
تــورا بـخون شهـیدان نـینوا سـوگـند
بــه ((خوشنوا)) تـو بده از وصال پـیمانه
محمدحسین محمدی(خوشنوا)