«ما صبور هستیم»
*«کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
انسان با نخستین درد!»
ما مردمانِ صبوری هستیم.
این سال های دور و دراز، چه ها که ندیده ایم.
یاد گرفته ایم
خودمان مرهم بشویم زخم های مان را.
شبیه پدری
که نمی داند پیکر کدام فرزندش را نماز بگزارد!
-می گویند دخترها بابایی ترند-
«شیرینِ» زندگی اش را
و یا «رامین» که لباس دامادی چقدر برازنده اش بود.
ما دخترانِ صبوری هستیم,
شبیه نوعروسی
که می خواست جنگ زدگی را خداحافظی کند
چه می دانست
یک روزِ اردیبهشتی
تمام آرزوهایش
در «متروپل» آوار می شود!
هم چنان ایستاده ایم
شبیه جوانی
که روی خروارها خاک
*«یُمّه! عُمری, یُمّه! عُمری» را فریاد می زند.
ایستاده ایم
مادرانی را که شَروه می گریند:
«لالای، زِندیم عذابه... لالای کی چی رُبابه...
لالای لای، هر کی دی داغ بِچَش، خونَش خرابه!»
رنجی را می بریم که از ما نیست
که بزرگش نکرده ایم
مثل دخترکی
که فقط رفته بود *«کافه مِری» بستنی اش را بخورد!
هر سروده ای به یکان یکان کلماتش استوار است
هر شهری به دست هایی که می بخشند
هر کشوری به تاریخی که برای مردمانش می نویسد...
*سوگند به آبودان!
به «وَالشَّمسِ» عبدالباسط در بهشت زهرا!
هر روز قلب های مان کلنگ می خورد...
تصمیم کبری
که فقط نباید در کتاب های درسی باشد.
می خواهم به خدا, نامه ای بنویسم.
همان جور که خودش قول داده:
*«وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکیلاً»:
«و کافی ست که پروردگارت یار و مدافع تو باشد.»
*احمد شاملو.
* یُمّه! عمری! : مادرم! زندگیم!
*آبودان: آبادان.
*وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکیلاً: سوره اسراء آیه 65
*کافه مِری= کافی شاپ مریم.