امروز با بیدل
حقمشربان دمی که به تحقیق رو کنند
خود را ز خود برند به جایی که او کنند
بر دوشِ غیر، تکیه ز دُردیکشان خطاست
دستی مگر به گردن خود چون سبو کنند
مشتاقِ جلوۀ تو ندارد دماغِ گل
اینجا دل شکسته به یاد تو بو کنند
زین گلستان به سیرِ خزان نیز قانعیم
رنگِ شکسته کاش به ما روبهرو کنند
مضمون تازه، بی نقطِ انتخاب نیست
هرجا دلی بوَد، گره زلف او کنند
پُر سرکش است حُسن، همان بِه که بیدلان
آیینهداری دل بیآرزو کنند
ای خرمنت هوا! نشوی غرّۀ نفس
زین ریشهها که سیرِ خزان در نمو کنند
حیرتمتاع، گرمیِ بازارِ وهم باش
یکسوست آنچه در نظرت چارسو کنند
تا حشر، روسیاهیِ داغِ خجالت است
مردان دمی که چون سپر از پشت رو کنند
تمثالِ عافیت، نکند گَرد از این بساط
آیینهها مگر به شکستن غلو کنند
آسوده زی، که اهل فنا پیش از انتقام
از وضع خویش، خاک به چشمِ عدو کنند
بیدل چو تارِ ساز، جهانگیرِ شهرت است
در پرده هم گر اهل سخن گفتوگو کنند
بیدل دهلوی
تاریخ ارسال :
1399/5/2 در ساعت : 9:15:29
تعداد مشاهده :
772
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :