ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  
آخرین اخبار
۞ :: تازه‌ترین غزل افشین علا با مطلع «دیدی چگونه صبر خداوند لبریز شد ز حیله‌ این قوم؟»
۞ :: غزل محمدمهدی سیار برای طوفان الاقصی
۞ :: علیرضا قزوه جدیدترین شعر خود را برای طوفان الاقصی سرود
۞ :: «فردای بعد از تو» تازه‌ترین مجموعه غزل دکتر اکرامی فر
۞ :: رونمایی از کتاب «صفر مرزی»
۞ :: رونمایی از کتاب شعر «بی گمان» با حضور فرمانده نیروی قدس سپاه
۞ :: اولین دوره جشنواره بین‌المللی شعر«آفتاب نهان» فراخوان داد
۞ :: عباس براتی‌پور درگذشت
۞ :: اشعاری در در سوگ شهادت امام علی(ع)
۞ :: شلوغ‌ترین دیدار شاعران و رهبری / ماجرای اتاق سیگار
۞ :: رهبر انقلاب در دیدار شاعران: غربی‌ها از زن ایرانی کینه دارند و به دروغ خود را طرفدار حقوق زن معرفی می‌کنند
۞ :: روایت 3 شاعر از دیدار شاعران با رهبر انقلاب
۞ :: مقام معظم رهبری: ویژگی ممتاز شعر فارسی تولید سرمایه‌های معرفتی و معنوی است
۞ :: محمدکاظم کاظمی از خاطره یک عکس با سیدحسن حسینی می‌گوید
۞ :: قزوه: مرحوم جواد محبت جایزه پیش از انقلاب را قبول نکرد و شکنجه شد
۞ :: پرواز ابدی خالق دو کاج؛ «محمدجواد محبت»
۞ :: برگزیدگان بیستمین جایزه ملی کتاب سال دفاع مقدس معرفی شدند
۞ :: حکیم نظامی درباره ملیت و زبان خودچه گفته است؟
۞ :: کتاب سال دفاع مقدس ثبت ملی می‌شود
۞ :: اسامی سرداوران بیستمین دوره کتاب سال دفاع مقدس



خاطرات


از خانم صفایی (منشی)وقت خواستم تا حاج آقا را ببینم ؛
گفت : حاج آقا که وقت تعیین نمی کند ، تشریف بیاورید .
به دفتر رفتم . پس از سلام و چاق سلامتی های معمول گفتم : حاج آقا !می خواهم خانه ام را نقاشی کنم ، نه اینکه دلخواه خودم باشد ، نه ؛ خانم بچه ها کلافه ام کرده است . تیز در چشم هایم نگاه کرد و با اخمی ملیح گفت : من چه کار می توانم بکنم ؟
گفتم : بگویید به من وام بدهند ! گفت : برو خانه منتظر باش ! متعجب شدم ولی دیگر بحث را ادامه ندادم و برگشتم به دفتر کارم .روز بعد برایم دو برادر کُرد نقاش از نقاشهای زبده ی روزنامه را جهت نقاشی به خانه ام فرستاد ...
گذشت تا پاییز همان سال . سقف اتاق ها نم داده بود و به قیر گونی نیاز داشت .این بار بدون هماهنگی با خانم منشی مستقیما به دفتر حاج آقا رفتم و پس از سلام و خوش و بش گفتم : حاج آقا ! برای قیر گونی بام خانه ام به وام نیاز دارم !خندید و گفت : این روزها دیگر قیر گونی نمی کنند ؛ ایزوگام می کنند و افزود :برو یک فکری می کنیم ...
یک هفته بعد ایزوگام کارهای اداره را به خانه ام فرستاده بود ....
هیچ وقت او را سوار بر خودرو شخصی ندیدم ! اصلآ راننده ی شخصی نداشت . تو گویی راه اداره تا خانه را همیشه پیاده گز می کرد ! من که او را اینگونه دیده بودم ....
یک بار نزدیک پارک شهر دیدمش که به سمت ایستگاه اتوبوس می رفت ، از پشت نگاهش کردم.
هیچ چیز توجهم را جلب نکرد جز وصله پینه های عبایی که بر دوش انداخته بود !
خدا بیامرزد حاج آقا دعایی را که یک مردستان مرد بود .

بخشی از خاطرات #عباس_خوش_عمل_کاشانی


.نقل خاطرات ، تنها با ارجاع به سایت شاعران پارسی زبان و ذکر منبع مجاز می باشد
تاریخ ارسال :   1401/3/16 در ساعت : 19:12:51       تعداد مشاهده : 283



کسانی که این مقاله را می پسندند :



ارسال نظر :

بازدید امروز : 41,034 | بازدید دیروز : 32,668 | بازدید کل : 154,142,173
logo-samandehi