آخرین برگ سفرنامه ی باران
اینجا پاتوق خیالات من است.
پ ،پرچین خیالم را وسعت می دهم به صفایی و نگاهی.
آ ،آفتاب را به میهمانی دل فرا می خوانم ،تا سکوت سرد تنهاییم را ذوب کند.
ت ،تبسم ماه را به جان می خرم حتی اگر شب را تحفه ای کند برای باهم بودن.
و ،و بی فاصله
ق ،قدم هایم را در مسیر مهربانی سیر می دهم.
تا قدم هایم بی فاصله تبسم آفتاب را به پرچین نگاه های آشنا هدیه دهند