نثر روز
1398/2/22 در ساعت : 15:25:53
جام جم- اين که روزها به شب برسند و شب ها فراموش شوند و مرگ خودش را بيندازد وسط صبح يک ريز بي خبري، وسط نفس کشيدن بي درو پيکر حياط زندگي، تو بگو سهم من از آدم تا خاتم تو چيست؟
بگو سهم من از کتاب هاي بي پيامبر و پيامبران سکوت درونم چيست؟
مرا به آتش باران، مرا به شعله هاي خنده ات بکشان ...
ادامه مطلب
نثر روز
1397/5/30 در ساعت : 13:8:30
آخرين باري كه طوفاني شديم
پيش پاي عشق قرباني شديم
در وجودم طوفاني برپا شده است. زلزله اي به نام «عيد قربان» ستون هاي تنم را به لرزه در آورده. آشوبي زلال در دلم چرخ می خورد و بهاري شورانگيز در لابلاي كوچه هاي ذهنم جوانه مي زند.
احساس مي كنم ربناي ديگري در قنوت نمازم ريشه دوانده ا...
ادامه مطلب
نثر روز
1397/4/17 در ساعت : 18:27:3
در تماشای تاریخ شیعه، بغض واژهها میشکند و حرف به حرف بر سفیدی کاغد جاری میشود.بقیع در سکوتی ژرف فرو رفته است. نخلهای موپریش مدینه روزه سکوت گرفتهاند. ابرهای بغض کرده؛ حیران و پریشان سر به شانههای کوه گذاشتهاند.
از سمت ملکوت، نوای آسمانی «الرحمن» بگوش میرسد.
در مجلس عزای آسمانیان، بغض...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/12/27 در ساعت : 14:43:44
بهار، خیس و رنگی میزند به پنجره و من که خستهی سرمازده، طوفانی را پشت سر گذاشتهام به انتظار تو مینشینم که برگ بدهی که گل بدهی که به بار بنشینی
تو میتوانی وطنم باشی رسیده از گرد راه، خاکی و غربتی. میتوانی سختی راهی باشی که طی کرده ام سالهای سال بی تو.
تو میتوانی اندوه تمام ...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/12/16 در ساعت : 15:9:21
از زن فاصله میگیرم که مردانه بنویسم این راز را.
رنجی هزاران ساله که جز عمق سکوت حجمی ندارم برای پنهانیاش.
زن ماجرای غریب دلی است به تاراج رفته زیر سرمهٔ چشمها و جیرینگ جیرینگ خلخالهایی که از در و دیوار روحش آویختند تا مترسک مزرعهٔ طلبها و خاستگاه عیش و نوشهای مست و متعفن شبانه شود.
ادامه مطلب
نثر روز
1396/11/3 در ساعت : 9:20:34
برای تو مینویسم، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه میتوان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/9/16 در ساعت : 11:46:8
سلام. حال من خوب است و امروز دلم را در يک ترانه شرقی شستشو دادم تا وقتی که صدای تو را از گلهای رازقی مي شنوم بالهاي شعرم جان بگيرند.اين را که خوب می دانی همه جادههای خيالم به رويش صبح نگاه تو ختم می شود.
باورت ميشود؟ امروز به هر کجا که سر مي زدم تو را می ديدم و از هر چيز صدای مهربان تو ر...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/8/25 در ساعت : 21:11:54
* برای آخرين خورشيد
اي مهربان ترين رسول!
در روزگاري كه قحط عاطفه بود و دستان شب زده ، نوزاد صبح را زنده بگور مي كردند؛
درعصري كه تا چشم كار مي كرد صحرا بود و سياهي و سكوت؛
در زماني كه پرندگان نت آواز خود را فراموش كرده بودند؛ چشم هاي زيبايت را به روي دنيا گشودي و صداي آرامش بخش ...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/7/2 در ساعت : 0:50:26
...هنوز همین جایی و من از پنجره نگاهت می کنم. مرده شور این نیزه ها را ببرند. هزار و سیصد و هفتاد و چه می دانم چند سال است که سرت روی نیزه می درخشد، فقط نیزه دارها جایشان را عوض می کنند. دست به دستت می کنند مولای من ! بی آبروها دست به دستت می کنند!
کاش تمام میشد این شبی که روی شعرهایم خزیده...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/6/18 در ساعت : 0:58:52
سوگند به آه.
آنگاه که در حنجره مهجور چاه فرو غلتید.
سوگند به الله،
که ماه را فهمید!
سوگند به گواهی قبله گاه.. . که تولد یافتم در آن.
«من» از کعبه می آیم، که فرمود «ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» پیچده در آواز پر جبرئیل، سور اسرافیل...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/6/9 در ساعت : 23:55:30
میان مهربانی تو و دل خویش، مردد مانده ام. همیشه همینگونه بوده است. پس کی این همه فاصله ای را که با تو به وجود آورده ام، از میان برمیداری؟ تو آنقدر مهربانی که حتی کلمات همتاب از تو نوشتن ندارند. نمیدانم کدام فرشته را در کدام روز میفرستی تا فاصله های میانمان را قربانی کند. برای من هر روز عید...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/4/5 در ساعت : 1:4:40
بخوان! به شکرانه توحید. بخوان! به شکرانه این عید!
بخوان، به پاس سرافرازیات در بندگی و خاکساری حضرت حق (جلّ جلاله)، بخوان:
اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبرِیآءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ،...
الهی! ای عظمت بیپایان و ای دارنده هر دو جهان! ای ذات بیمثال ...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/4/2 در ساعت : 1:8:57
اگر چه سرگذشت تو، به زهر لحظههای تلخ آغشته است، ولی روزی بر زبانها جاری میشود.
حماسه تو متن تمام کتابها میشود. سرگذشت تو به لبها راه پیدا میکند؛ پس ناامیدانه به آینده فکر نکن؛ آینده را دستان تو میسازد.
با همین سنگهایی که به شیطان میزنی، ناامیدی را نیز از خود دور کن.
روزی سنگها...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/3/14 در ساعت : 13:36:25
دستها بالا میرود؛ بالاتر از تمام اندیشههای انسانى. گویی افق را میکاود تا سپیده روشن امید را از فراسوی تاریک یأس در پهنه آسمان دل بگسترد. هنوز «خورشید» باقی است، در حاشیه آسمان، کناره گرفته؛ چون کشتی نجات به ساحل افق لنگر انداخته. هنوز وقت آن نیست که از حرکت بازایستد و رها کند سرزمینهای امیدوار ...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/3/4 در ساعت : 2:39:47
نامه
سلام. به لطف حضور هماره ات، حال من و لحظه های پرتقالی ام خوب است.
از اینجا که نشسته ام، باد را می بینم که تسبیحی از گنجشک به دست دارد و در کوچه ها و خیابانها قدم می زند.
یادم باشد برایت بنویسم از روزی که نفسهایم بوی حضور اردیبهشتی ات را گرفته است بهاری متفاوت در جان شعرهایم دویده ا...
ادامه مطلب
نثر روز
1396/1/30 در ساعت : 10:43:51
به نام خدا ،به نام خون
به نام آیینه و خورشید
به نام لالایی و لبخند
به نام « بابا آب داد»
به نام او در باران آمد
به نام مدرسه های ویران و دختران قطعه قطعه شده ی خردسال ، به نام نماز ، به نام روزه های قضا
به نام مسجد سنگر است »
به نام گلدسته های سر نگون و چشم های از حدقه ...
ادامه مطلب
نثر روز
1395/12/19 در ساعت : 10:35:59
چترهای آسمانیمان را باز كنیم، خدا میبارد بر كوه، ابرها بر شانههای كوه سنگینی میكنند،
آنان را تا نزد آلاچیق های خود راه دهیم.
دارد باران میبارد، اطراف چادر را با سرنیزههای آبائیمان گود كنیم. امشب مروارید از آسمان
خواهد بارید، باید منتظر تگرگ باشیم، تگرگ زیبا...
ادامه مطلب
نثر روز
1395/12/17 در ساعت : 11:41:59
سر كوچه ما بمباران شد و من از خواب غفلت بيدار شدم ، سر كوچه ما بمباران شد و جامعه عاشق ما به خيابان ريختند و مردم مهربان ما درهم لوليدند . هر روز گله اي آتش مي گرفت و كوهستاني فرو مي ريخت .
من در بمباران قصر شيرين كنار طاق فرهاد بودم . من در بمباران سرپل ، فرو ريختن وحشيانه كفتار ها و بالا رفتن ...
ادامه مطلب
نثر روز
1395/12/12 در ساعت : 11:39:36
گلایه میکنم از دیوارهای سرد و خاموش مدینه، از این کوچه ها که آشنای دیرینه اند با حضور روشن تو، از این خشتها که لب فرو بسته اند؛ حال آنکه بارها سلام و تحنیت پر مهر پیامبر، به تو و خاندانت را شنیده اند. از این آسمان افسرده و محزون که شاهد بود حبیب خدا، کلام الهی را بر در خانه شما تلاوت میکرد: «...
ادامه مطلب
نثر روز
1395/11/2 در ساعت : 14:0:40
سرعت شکستن زیاد بود٬ آنقدر زیاد که من نتوانستم خودم را نگه دارم.
سرم درد میکرد و از شدت دوری و بیوفایی تو دود میکرد.
کجا رفته بودی تو بی من؟
بعد کمکم نیامدنت دلم را به آتش کشید.
آتش زبانه کشید.
از زبان درآوردن آتش خندهام گرفت٬ پاهای خستهام سست شد فروریختم... خواستم بلند شو...
ادامه مطلب