«خورشید در زندان»
در شهر، هر آیینه ای را کور کردند
خورشید را از چشم مردم، دور کردند
رنگین کمان را خاک پاشیدند و مارا
در پیروی از جغدها مجبور کردند
گفتند باید کورباشید و نفهمید
با تکیه بر شمشیرهاشان، زور کردند
آغا محمد خان شدند، انبوهی از رنج!
در این هزاره، چشم هارا کور کردند
خورشید را حبس ابد دادند این قوم
اندیشه ها را بی نصیب از نور کردند
بستند درها را به روی مردم شهر
رفتارهایی این چنین ناجور کردند
مارا به جرم عاشقی در خانه ی خود
همداستان با دار با منصور کردند
آتش زدند ازعمد تاکستان مان را
یک شهر را بی بهره از انگور کردند
انداختند آفت به جان باغ هر روز
عمری، در ختان را چنین رنجور کردند
بال پرستوهای عاشق را شکستند
احساس های ناب را در گور کردند
هیزم کشیدند آتشِ ویرانگری را
مارا جدا از صبح نیشابور کردند!