«دریای شورانگیز چشمانش»
این روزها، لبخندهایت قند پهلویند
احساسِ خنجرخورده ام را نوشدارویند
باید بگویم، بیت بیت، این شعرهای من
خود وامدار لطف آن دو چشم و ابرویند
رد می شوی از کوچه ها، با دیدنت حتی
گنجشک های شهر، درحال هیاهویند
می بایداز صیّادها، هر لحظه، پنهان کرد
آن چشم هایی را که همچون چشم آهویند
مصداق آن هستند چشمانت که شاعرها
در شعرشان، دریای شورانگیز می گویند
از شیوه ی آن ها تمام شهر مبهوت اند
گویی همه درگیرودار لفظ یاهویند !!
گُردآفرید من! تو را تسلیم می خواهند
قومی به فکر ریزش آن برج و بارویند
چیزی به جز ویرانه ای از ما نمی خواهند
در شعرهای من تو را هر روز می جویند
من تا همیشه بر سر پیمان خود هستم
هر چند، گاهی حرف های تو دو پهلویند...
خوب آب و جارو کرده ام ایوان جانم را
این چشم ها در انتظار آن پرستویند!