شادابیِ بلبل است از، گُل در گُلستان شکفتن
گُل می دَمَد گُل از ایمان، در جان انسان شکفتن
غیر از دُچاری چه دارد؟ سرمایه عاشق که با آن
در هر کجا می توان چون، شمعِ شبستان، شکفتن
از خود برون آ که در خود، ماندن ندارد شگونی
از خود برون آ بفرما ، چون غنچه عریان شکفتن
از بی خیالی حَذَر کن، دل شعله ور از شَرَر کن
دل می شود دل فقط با، در سینه بریان شکفتن
مجنون مزاجانِ عاشق، دَم را غنیمت شمارند
حتّی اگر شد مُیسَّر، سر در گریبان شکفتن
از پیله، ای جان بِدَر زن، سر از جنون شعله وَر زن
سودا اگر در سر استَت در سُنبُلِستان شکفتن
سر مستِ عشقم، به آهی، دل می رهد از تباهی
شادابی ام ده الهی، پژمرده نتوان شکفتن
دل می گدازانم از عشق، سر در بیابانم از عشق
کیفم شود تا پیاپی، کوک از بسامان شکفتن
گل خنده یعنی تَبَسّم یابد تَبَلوُر به رویت
مانند گُلبُوته ای در، فصلِ بهاران شکفتن
سر تا به پا اشتهایم، محتاجِ یک اعتنایم
ای حورِ سر تا به پا نور، بر من بیفشان شکفتن
مائیم و خوش میلی، ای عشق، مفتونِ یک لیلی ای عشق
حظ می دهد خیلی ای عشق، همچون شهیدان شکفتن
بر من روا دار الها، همچون شهیدانِ عشقت
چون سوسنی تر، طربناک در باغ رضوان شکفتن
《کَهفُ الوَرَی》یی تو ای عشقّ گر چه بلایی تو ای عشق
اویی و مایی تو ای عشق، در ما ببالان شکفتن
تاریخ ارسال :
1399/12/28 در ساعت : 23:15:50
| تعداد مشاهده این شعر :
105
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.