رحمت حق از جانب پیغمبر(ص)
شهر یثرب بود مردی در شباب
بود در دستش سبویی از شراب
تا کند مهمانی هم بزم خویش
بلکه گردد از شعف او کامیاب
ناگهان از دور گشتی جلوه گر
آشکارا حضرت ختمی مآب
نوجوان با خود بگفتا وای من
اوفتادش در شرار و اضطراب
گر بپرسد مصطفی از این سبو
چون دهم یارب من آنشه را جواب
گفت یارب آبرو بر باد رفت
چون فتادم من زپا دستم متاب
ضربه از شلاق وجدان خورد او
گفت او یالیتنی کُنتُ تُراب
مرتبط شد سیم قلبش با خدا
گفت یارب وارهانم زین عذاب
باز گفتا بارالها مجرمم
حرمتم را دار نزد آن جناب
شد نبی نزدیک و فرمود ای جوان
گوچه داری می بری با این شتاب
با پیمبر گفت آندم هولناک
سرکه دارم می برم ای مستطاب
گفت پیغمبر بریز اندر یدم
کز مشام سرکه شد کامم پر آب
چون سرازیرش نمودی آن سبو
دل بود همواره اندر پیج و تاب
چون شرابش در کف احمد رسید
شد مبدل سرکه چون عطر گلاب
هرکه مستی آورد عقلش پرد
چیست فرقش بین آدم یا دواب
هیچ دانی از چه سرکه شد عوض
خودعوض گردید شد درّ خوشاب
گر گنه کناران همی گشتی عوض
کی جهان این قدر میگشتی خراب
گوش کن از نص قران و فضیل
آن فُضیلی جو که هست ام الکتاب
بانک قرانی فضیل را آب کرد
کان گناهی شد مبدل بر ثواب
می توان نعمات حق نعمت شمرد
روشن است این نکته همچون آفتاب
لطف حق گر شامل حالت شود
می برند تا عرش اعلا کامیاب
همچو خباز{ خوشنوا }گل کاشته
قصه ی آماده با این آب وتاب
محمد حسین محمدی(خوشنوا)