«سال های تاریک»
چه روزگار سیاهی، فراهم آوردند!
چه رنج ها که پیاپی برایم آوردند!
به تنگ آمده ایم از ستمگری هاشان
برای مان، فقط، این سال ها غم آوردند
پرنده ها، همه، سر زیرِ بالِ خود دارند
برای باغ، ره آورد ماتم آوردند
قرار بود هوادار آسمان باشند
قرار بود...، ولی این چنین، کم آوردند
به جای جرعه ای اردیبهشت و فروردین
چهار فصل، کماکان، محرّم آوردند !
صلیب بود که رونق گرفت در این شهر!
چه اشک ها که به چشمانِ مریم آوردند
خرابِ ارگ دلم را، به چشم خود دیدم
هزار نوع بلا، بر سرِ بم آوردند ...
به پشت گرمی دستان تو دلم خوش بود
که شانه های مرا این چنین خم آوردند!
بهشتِ پیرهنت، سهم من نشد ای عشق
برای مان، فقط این ها، جهنم آوردند!
امیدِ من، به سمنگانِ چشم هایت بود
ببین چه بر سرِ احساسِ رستم آوردند!
برای رونقِ این بی مروتی ها شان
دلایلِی، همه تاریک و مبهم آوردند !