ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
سلام - عیدشما پرنور - ممنون ازنظرتان - ولی مصرع حوض به این راحتی ، کجاش سخت دروزن نشسته لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



دلنوشته برای پدر(معصومه حیدرپور)
بابای عزیزم : قلبم خالی است. مرگ تو با تهی شدن وجود من برابر بود. انگار چیزی را گم کرده‌ام و آن چیز تو هستی. ندیدن و نبودن تو برایم سخت است. دیگر منزل پدری بدون تو چه معنی می‌تواند داشته باشد؟ وقتی تو نیستی تا گلهایت را آب بدهی؟ تو نیستی تا در را به روی ما باز کنی و ساکت و آرام یک گوشه بنشینی و بازی نوه هایت را نگاه کنی.
خانه خالی است، قلب ما خالی است و تک‌تک سلول‌های بودن ما درد می‌کند. حالا دیگر من از چه کسی سراغ خاطراتمان را بگیرم؟
یک خاطره‌ داشتی که همیشه از بچگی من تعریف می‌کردی و به من می‌خندیدی. چقدر عصبانی می‌شدم از دستت. حالا بیا و آن خاطره از کارهای بچگانه مرا هزار بار بگو. دیگر نه از عصبانیت سرخ می‌شوم و نه خجالت می‌کشم، لبخند می‌زنم و به آهنگ صدای تو گوش می‌دهم و ذوق می‌کنم.
دوست دارم بگویم: آقا جان و تو بگویی: جان آقا جان؟ آن‌وقت بدانم که سر حال و خوشحال هستی. آن وقت خودم را برایت لوس کنم.
بابای خوبم! دیشب توی خواب گریه کردم. بیدار که شدم، گفتند اسم تو را صدا می‌زدم. دلم می‌خواهد پیش من باشی و مرا در پناه خودت بگیری. وقتی می‌خوابم تو را می‌بینم. چقدر خوابیدن را دوست دارم.چقدر با ما دوست بودی و ما به آن عادت کرده بودیم. با دستان نحیفت  برایمان چای و میوه می آوردی
به خاک می افتم و تمام قد تعظیمت میکنم و تمامی مهربانی ها و خوب بودن، تو را الگوی زندگیم قرار می دهم
 
 
 
 
کلمات کلیدی این مطلب :  پدر-مهربان ،

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1400/5/21 در ساعت : 23:28:57   |  تعداد مشاهده این شعر :  266


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 38,606 | بازدید دیروز : 16,797 | بازدید کل : 152,487,402
logo-samandehi