ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
سلام - عیدشما پرنور - ممنون ازنظرتان - ولی مصرع حوض به این راحتی ، کجاش سخت دروزن نشسته لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



غزل میرزا کوچک خان

کنار خانقاهی سری ز تن جدا بود

شبیه بید مجنون، دو گیسویش رها بود

میان برف و بوران دلش شکست و افتاد

کسی که پشت مردم چو سنگ آسیا بود

دوباره بعد صد سال مرور کردم او را

هنوز روبه‌رویش، درِ بهشت، وا بود

درست بعد صد سال، سری زدم به تاریخ 

هنوز قسمت او، دروغ و ناروا بود

درون کیسه، خالو! سر بریدۀ کیست؟

مده به کم‌بهایان، سری که کیمیا بود

سر بریده دیدم میان برف و طوفان

سری بریده، آری، از آنِ میرزا بود

گرسنگان تالش سر تو را بریدند

اگرچه خان خلخال، رفیق، با شما بود

نه روز فتح تهران، نه بعد جنگ منجیل

رکب نخورد از نفس، کسی که با خدا بود  

نه انقلاب اکتبر، نه نارفیق بابی

خود خود خودش بود، رها رها رها بود

دلی به رنگ خون داشت، سری به رنگ آتش

نه سحر موسوی داشت، نه در کفش عصا بود

دلی به رنگ داغ از شهید کربلا داشت

یکی ز شیعیان علی مرتضی بود

سر بریده‌ای داشت شبیه سرور عشق

عبای غرق خونش غروب کربلا بود

نگاه کردم او را، شراره داشت چشمش

نگاه کردم او را، چه‌قدر آشنا بود

به گوش بیدها باد شبانه نوحه می‌خواند

که میرزای کوچک، بزرگ نسل ما بود

ندیده چشم گیلان، بزرگ‌تر ز کوچک

بزرگ هست تا هست، شهید بود تا بود

کلمات کلیدی این مطلب :  میرزا کوچک خان ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1400/9/12 در ساعت : 11:40:57   |  تعداد مشاهده این شعر :  429


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 38,596 | بازدید دیروز : 16,797 | بازدید کل : 152,487,392
logo-samandehi