ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
سلام - عیدشما پرنور - ممنون ازنظرتان - ولی مصرع حوض به این راحتی ، کجاش سخت دروزن نشسته لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



🤷🏼‍♀️ در باب تأنیث! 🤷🏼‍♀️
همسری دارم که غُرغُر می کند
کاسه ی صبر مرا پُر می کند

اشک چشمم از ستمهایش مُدام
همچو آب چشمه شُرشُر می کند

چون تنور بربری از دست او
کلّه هو هو سینه گُرگُر می کند

شیشه ی تُرد دلم را روز و شب
خُرد با چندین تلنگر می کند

شوهر اویم حقیقت لیک وی
بنده را نوکر تصوّر می کند

کار از من با تغیّر می کشد
امر بر من با تبختر می کند

طعنه های نیشتر مانند او
کار صد کیلو نشادر می کند!

مشکل ما را دقیقا حلّ و فصل
لنگه کفش و پاره آجر می کند

بعد هر دعوا که مغلوبش منم
غالبآ از خود تشکّر می کند

صبح تا شب کار او غُرغُر بود
شام هم تا صبح خُرخُر می کند

بیست روز از ماه با بنده ست قهر
هی تکبّر هی تفاخر می کند

اوّل هر برج چون گردد پدید
صلح با مکر و تبحّر می کند

مهربان می گردد و دلسوز لیک
بنده می دانم تظاهر می کند

بی طمع هرگز نمی گوید سلام
گر سلام بی طمع لُر می کند

تا سخن نازکتر از گل گویمش
زاشک خود دامن پر ازدُر می کند

بر حقوق بی دوام من نگاه
زیر چشمی با تحسّر می کند

گر زبان خوش مرا حالی نشد
ناگه اقدام از تهوّر می کند

یعنی این که همچو توپ فوتبال
کلّه ام از چند جا قر می کند

الغرض«شاطرحسین»ازدست او
ناله همچون ماده اشتر می کند

رشته ای بر گردنم افکنده زن
میکشد تا میشوم تسلیم من!

*
زن مگو در خانه دارم زلزله
بدعنق،افزون طلب،کم حوصله

در جگر خواری بود همپای هند
در قساوت بسته دست حرمله

هر زمان از فتنه جوییهای او
در محل برپاست شور و ولوله

میرود از خانه ی ما تا به عرش
شیون و غوغا به جای هلهله

داردازجورش عموجان شکوه ها
آرد از او نزد من خالو گله

نعره اش چون توپ باشددلخراش
غُرغُرش همچون نفیر چلچله

مادرش میگفت چون زادم ورا
گاز زد بر پشت دست قابله

تشنه تا دریا بَرَ د باز آورد
تشنه تر یک نه هزاران قافله

روزهای ابتدای ازدواج
بود با من یکزبان و یکدله

شوهر آزاری به او آموختند
بیگم آغا کوره و شهلا شله

کم کمک افتاد با کج خلقیش
بین من با او دو فرسخ فاصله

ناروا میگوید و جوید روا
ناسزا میگوید و خواهد صله

میکند اسراف و میریزد غذا
بی که گردد سرد توی مزبله

بسکه حنظل ریخته در کام من
میبرم حسرت به بخت حنظله!(1)

بر تنم افتاده طاعون سیاه
میخورد سلولهایم آکله

کاش بابایش بُد از اول عقیم
یا نمیشد مادر او حامله

کاش من هرگز نمیگفتم قَبلت
کاش او هرگز نمیگفتی بله

یا ابویحیی(2) کمک کن تا مرا
خود رهاگردانی از اینسان تله

خواهم آیا رفت ازین محبس برون؟
خواهم آیا شدازین دوزخ یله؟

رشته ای بر گردنم افکنده زن
میکشد تا میشوم تسلیم من!
*
گفتم اینها را... ولی باور مکن
جز نکویی با زن و همسر مکن

زن بود ریحانه ی باغ حیات
خیر دان این نکته...برپا شر مکن

هزل بود این شعر جد هرگز مگیر
هر کلام شاعران باور مکن

زن جماعت جمله حساسند پس
با چنین مخلوق بحث و جر مکن

حرفشان بپذیر سمعآ طاعتآ
از برای هیچ ترک سر مکن

تا توانی بود با زن مهربان
دست بر قدّاره و خنجر مکن

مرد از دامان زن معراج رفت
جز قبول گفته ی رهبر مکن

یار با مرد است زن در هرکجا
شکوه هر گز در بَرِ یاور مکن

مرد و زن باهم برابر دان ولی
جنس حوّا را فقط داور مکن

زن نگین حلقه ی آزادی است
تا توانی ترک این گوهر مکن

زن گل باغ وداد و دوستی است
باغبانا! هیچ گل پر پر مکن

زندگی با زن شود شیرین بلی
زهر اندر کام خود شکّر مکن

تاکه زن درخانه داری یارخویش
آرزوی گنج باد آور مکن

هی مگو جان پسرهمسر مگیر
هی مگو ای دخترم شوهر مکن

از وفا و مهربانی گو سخن
نزد همسر صحبت دیگر مکن

گوشمالی گر دهد گاهی تو را
گوش گردون را ز شیون کرمکن

از دریچه باز گردد با وفاش
مرد دانا! زن برون از در مکن

بنده دارم همسری بسیارخوب
این حقیقت(بشنو و باور مکن)

مرد کی کامل شود منهای زن
این سخن باور نداری مرگ من؟

😊                              😊

*********
1-حنظله ی غسیل الملایکه
2-حضرت عزراییل

موضوعات :  طنز ،

   تاریخ ارسال  :   1400/11/2 در ساعت : 22:33:2   |  تعداد مشاهده این شعر :  403


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی نظری سرمازه
1400/11/4 در ساعت : 0:29:28
درود فراوان جناب خوش عمل گرامی
چه طنز زیبا و بی نظیری...
هزل بود این شعر ، جد هرگز مگیر
آن چه را بد گفته ام باور مکن
از سر ما آب با طغیان گذشت
پیرمردان عَزَب را ...مکن
نقطه چین=سُم طلا

:::::::::::::::::::::::::::::::::::
سپاسگزارم.....
سم طلا اسب است نی خر ای پسر
اسب را فرق است با آقای خر......
علی نظری سرمازه
1400/11/4 در ساعت : 15:50:22
درود استاد:

سم طلا در شهر ما اطلاق بر خر می شود
خرتر از خر فرق دارد گاه با اسبان خر
علی نظری سرمازه
1400/11/4 در ساعت : 16:1:11
من به چشم خویش دیدم عده ای آدم نما
بسته بودند از عقب تا پشت سر پالان خر
علی نظری سرمازه
1400/11/4 در ساعت : 16:59:46
ای که از خر اسب را سر دیده ای
شوهر اسب است این عالی جناب
بازدید امروز : 32,992 | بازدید دیروز : 16,797 | بازدید کل : 152,481,788
logo-samandehi