شما مثل ستون های معبد سلیمان راست
می گویید
که اجنه نیستید و اجنه تر
و اجنبی ترین
روی کدام کتاب آسمانی دست می گذارید
که زیر دست ها
افق آتش نگیرد؟!
واوترین ربط را باید میان جملات جهان با فردای مادون قرمز یافت
یا حفر آفتاب؟
از ترنج تا حاشیه
آینه را رج به رج می پراکنم تا از خودهای بیشتری بپرسید
بر سنگفرش ۱۴۰۰ شانه
لا لایی بخوانید برای پرچمتان در باد
اگر این «لا» لای پرگار نیست
اگر لایِ کا/با/لا
لابد این من ام که اطراف باستانی مصر را در ابعاد گلوبند کتی پری ترین بال
بازسازی کرده ام
سازبازی با دست بسته
در اسکاتلند مردان اگر به پاکدامنی شهره بودند
زانوها بر متراژ مسیر
قیچی نمی شد
یا ...
به کجا رسیده بودیم مثل میوه ای که سوار بر سیلندر به سمت تلاقی می غلتد؟
آها
به این جا رسیده بودیم که امان
امان از اطناب در گلو
و گلوله
از منظره می توان به هیچ نگاه کرد
وقتی احساس می کنی روحی ایستاده است و نگاه می کند ندارد تو را
آه
در مردمک هایم انگار رخت می شویند
اگر نورانی شده ای
این گیره را به خودت نگیر
دیبای ژرژت
امان از اطناب در وضوح
پلک را بگذار لب پله
شاید بالا و پایین رفت و مثل چشمی به ستاره ای افتاده افتاد
این کراوات را هدیه ای فرض می کنم
که الف
به صفحه ی معکوس پیراهنم داد
و ای داد
یادم رفته بود که یازده کدامین رگال از سپتامبر است
تویی که چشمهایت سگ دارد
به هر زبانی یاد نده
به سگ ها، چشم بگویند
سلیمان با شیاطین شطرنج بازی می کرد و ما مات مانده بودیم
خیابان را تا پیچ زمان و زاج بپا
امان از اطناب در بعید
در دور
قلاده لادنی است که بن می خواهد از تراس
نه گلدانی که پیش از زلزله
لبخند می زند به دیوارهای مبهوت
کا/با/لا/اله
قربانی کنید
مثل خبری که در روزنامه ها از سرنوشت خود بی خبر است
آرنج هایی از متاورس را
با لا
قربانی کنید
و به قربان مردم رفتن تا قعر قله ی آفتاب های بانک را
کدام سند از امضای شما سپیدتر؟!
چند سکه ی بهار آزادی بدهیم تا ما را در زمستان رها کنید در سپیدی؟!
تا کی از بلندای متن؟!
به این مغلوطی که خط می نوشد اشک
اگر دیکته نمی کردید چشمهایتان را
بهتر نبود؟
درخت ام که غلط کرده ام که درخت ایستاده باشم این طور
من در این خشکسالی
«به» از کجا بیاورم بر شاخه
و باران
بر ماه