از چه رو؟
دلکَشی نداشتهست،
عشوههایِ شاهدانِ شوخ و شنگِ آشتی!
این بنی بشر،
همین خمارِ لَنگِ آشتی،
میزند به سینه گر چه سنگِ آشتی،
عزم، جزم کرده است و میرود به جنگِ آشتی
منتها، به رنگِ آشتی!
از ازل،
کم ندیده است اگر چه تا کنون،
لطمه از،
جنگ_«ضدّ ِ پُر شرنگِ آشتی»_
خظّ نبرده است،
مثلِ اینکه هیچگاه،
جرعهای به عمر خویش از،
حَزمِ پُر درنگِ آشتی
لعنتِ خدا به خصمِ چشم تنگِ آشتی
تا به کی خدا، خدا، خدا، خدا،
جنگ، چنگ میزند به سینهیِ پر آذرنگِ آشتی
پایِ آدمی نمیرسد چرا به عرصهگاهِ تنگِ آشتی؟
با وجود این که آرمان هر چه آدمیست،
زندگانیای که مملو است از،
بهره مندی از حلاوتِ بدونِ دنگ و فنگِ آشتی
این خبر نمیرسد به گوش ما چرا؟
جنگ، اوفتاده است بیامان به چنگِ آشتی
تاریخ ارسال :
1401/2/23 در ساعت : 15:26:48
| تعداد مشاهده این شعر :
70
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.