ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : فیروزه سمیعی
درودتان باد جناب استاد پور حفیظ فرهیخته ی گرامی 🌞 - به دیده ی لطف مهر می خوانید مهربان 🌺🍃🌹🍀    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



برگردان شعرخایی از نظیر تنها شاعر کرد زبان عراقی توسط زانا کوردستانی
آقای «نظیر غفور» (به کُردی: نه‌زیر غه‌فور)، با نام هنری «نظیر تنها»، شاعر، نویسنده و عکاس کُرد عراقی، یکی از چهره‌های نوظهور ادبیاتِ معاصرِ اقلیم کردستان است که توانسته جایگاهی برای خود در میان بزرگان معاصر ادبیات آن خطه دست و پا کند.
وی زاده‌ی ۲۹ ماه می سالِ ۱۹۴۲ میلادی در روستای "جەمەدبس" از توابع شهرستان "قەزای خەبات" در شرق اَربیل (کُردی: هه‌ولێر) پایتخت اقلیم کردستان است.
در نوجوانی از نعمت پدر محروم شد و در آن زمان که در کلاس ششم مشغول به تحصیل بود، به اجبار ترک تحصیل کرد و اکنون همراه برادر و مادرش در سلیمانیه ساکن و به شغل تجارت و داد و ستد مشغول است.
گرچه تاکنون بنا به پاره‌ای از مشکلات شخصی نتوانسته مجموعه اشعارش را در کتابی چاپ کند، اما اشعار او در اغلب نشریات و جراید اقلیم کردستان چاپ و منتشر شده و برای نخستین بار هم اشعار او توسط "زانا کوردستانی" به زبان فارسی برگردان و در نشریات و پایگاه‌های ادبی ایران انتشار یافته است.
برای نخستین بار در سال ۲۰۱۹ میلادی، تعدادی از اشعار او در فصلنامه‌ی ادبی کاروان چاپ و به دوست‌داران ادبیات اقلیم عرضه شد.
«نظیر غفور» در چندین جشنواره‌ی معتبر ادبی کردستان از جمله جشنواره‌ی گلاویژ حائز رتبە و مقام گشته است و با توجه به درون مایه‌ی اشعار و نوع نگرش نوین و افق پیش روی این شاعر جوان، بی‌شک در آینده او پله‌های ترقی را طی و موفقیت‌های جدیدی از او خواهیم دید و شنید.



▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
افتاده‌ام به چه‌کنم چه‌کنمی عجیب!
مجبور به فراموش کردنت شده‌ام،
گرچه همه می‌گویندم: خودکشی حرام است...


(۲)
گذر زمان همه چیز را ثابت خواهد کرد،
روزی فرا خواهد رسید که پی خواهی برد،
تو چه انسان دل سنگی بودی...


(۳)
مبتلا به هزار دردم کرد
آنکس که همه روز
به من می‌گفت: مواظب خودت باش!


(۴)
مطمئنم که دیگر به تو نمی‌رسم
مابین من و خوشبختی
همان داستان رسیدن آسمان به زمین است!


(۵)
عکس‌هایت هنوز نزد من هستند،
برای جواب به پرسش‌ آنها که می‌گویند:
آدمی نمی‌تواند تمام دنیا را در یک لحظه ببیند!.


(۶)
من کە هرگز تو را فراموش نکرده‌ام
پس چرا تنها هستم؟!
هر کس که مرا می‌بیند،
می‌گوید: به خودت بیا!


(۷)
همیشه مادرم سرزنشم می‌کند که خیلی فراموش‌کار شده‌ام
یک روز تمام ماجرای تو را برایش بازگو خواهم کرد
تا بفهمد چقدر در اشتباه است.


(۸)
با خودم گفتم: دیگر یادی از تو نخواهم کرد!
امشب یکبار دیگر،
خیال تو باز مرا به گناه انداخت.


(۹)
روزی چنانکه بگویم: حلالم کن!
به یکباره به دست فراموشی، می‌سپارمت!


(۱۰)
بعد از تو،
خیلی‌ها به دیدارم آمدند،
اما هنوز در خرابه‌ای ساکنم!
و دلم به هیچ کاخ و بارویی خوش نمی‌شود.


(۱۱)
بعد از تو،
من مطمئنم، که یادگاری‌هایت،
مرا با زندگی نمی‌آمیزد!.


(۱۲)
اکنون دیگر به آن ایام خو گرفته‌ام که
از فراق تو، ترس داشتم
و هراسان بودم که زندگی مرا محکم در آغوش خود بگیرد!


(۱۳)
هر زمان که با یادگاری‌هایت خلوت می‌کنم
چنین احساس می‌کنم که
من هیچ جانی به مردن قرض دار نیستم!


(۱۴)
به یاد دارم که از تاریکی بیمناک بودی،
اما هنوز پی نبرده‌ام،
چونکه رفتی،
چرا یادی از زندگی تاریک پیشروی من نکردی!.


(۱۵)
همیشه داستان به هم نرسیدنمان را
برای مادرم بازگو خواهم کرد،
تا دیگر خودش را به آب و آتش نزند برای خوشبختی من!


(۱۶)
در انتظار آمدن تو،
خودم را چون رهگذری گم شده می‌بینم
آن دم گه در بیایان، در پی آب سرگردان است.


(۱۷)
چون پرسیدی، تو را کجا دیده‌ام؟!
آن زمان فهمدیم،
که فراق چه بر سرت آورده است...


(۱۸)
ای اشتباه‌ترین خواسته‌ی زندگیم
امشب
خیلی دیوانه‌وار به یادت می‌افتم.


(۱۹)
روزی در پایان تمام دل‌نگرانی‌هایم،
کتابی خواهم نوشت
و تمام محتوایش را از نام تو پر خواهم کرد.


(۲۰)
تا آن لحظه که تو به من نگفتی: دوستت دارم!
چنان خیال می‌کردم
که متنفرم از هرچه دروغ!


(۲۱)
می‌گویند: اطبا اثبات کرده‌اند
آدمی، بی دل نمی‌تواند زندگی کند
کاش می‌توانستم آدرس تو را به آنها می‌دادم
تا بفهمند در چه اشتباهی سرگردانند...


(۲۲)
فراق تو، تابت می‌کند
گاهی اوقات
خداوند، در این جهان هم،
دوزخ را به بنده‌اش نمایان می‌کند.


(۲۳)
عکست را در نزد خود نگاه داشته‌ام،
برای پاسخ به یاوه‌های آنهایی که می‌گویند:
دنیا چه جای زشتی‌ست!


(۲۴)
خاموش!
سکوتت،
روایت نفرین مرگ من است!


(۲۵)
چون تو را دیدم،
فهمیدم،
سن و سال، شرط پیری نیست!


(۲۶)
آزردن‌هایت را چون به یاد می‌آورم
شرمگین می‌شوم در پیشگاه شب‌هایی که
نفس نفس زنان،
دست به دعا بودم که تو سلامت باشی...


(۲۷)
من که هنگامه‌ی مرگم را نمی‌دانم،
اما در فکر آن زمانم که در قبر
مرا بازخواست می‌کنند: منتظر کیستی؟! به یاد چه کسی‌ی؟!


(۲۸)
می‌گویند: هیچکس زمان مرگ خود را نمی‌داند!
تو بگو که می‌روم،
تا من به آنها بگویم، که کی خواهم مرد!

(۲۹)
همین اندازه دلخوشم
که باور به چشمان خودت نمی‌کنی،
اگر روزی خودت را در قلب من ببینی...


(۳۰)
مطمئنم
اگر خودکشی گناه نبود،
دست به انتحار می‌زدم،
اگر تو را فراموش می‌کردم...


(۳۱)
دروغ‌ست که می‌گویند:
- آدمی با نفس کشیدن زنده است.
اکنون مدت‌هاست که تو نیستی و من هنوز زنده‌ام!.


(۳۲)
می‌گویند: آدمی حتا تمام دنیا را هم داشته باشد،
باز از حرص و طمع سیر نمی‌شود!
آنها، مرا ندیده‌اند،
آن لحظه که تو را داشته‌ام...


(۳۳)
اینجا نبودنت،
هیچ گله‌ای برایم نگذاشته
وقتی به عمر از دست رفته و
رخسار فرتوت خود می‌نگرم.


(۳۴)
وقتی می‌گویی: فراموشم کن،
آنگاه می‌فهمم،
آدمی به راحتی دست به خودکشی نمی‌زند.


(۳۵)
بعد تو
به هر سوی نبودنت می‌نگرم،
محتاج می‌شوم که به خود بنگرم و بفهمم،
من با چه اعجازی کماکان زنده‌ام؟!


(۳۶)
آنهایی که مدعی‌اند
فقط غروب‌ها، زمین تاریک می‌شود،
ایمان دارم، هرگز عزادار از دست دادن عزیزی نشده‌اند.


(۳۷)
مطمئنم که تابستان از راه خواهد رسید،
اما من هنوز که به رابطه‌مان فکر می‌کنم،
شال‌گردنم را محکم می‌کنم و
جرأت ندارم، دستم را از جیبم بیرون بیاورم...


(۳۸)
وقتی تو را از دست دادم،
تازه فهمیدم
که قرار نیست
خدا فقط در آن دنیا
جهنم را بر آدمی آشکار سازد...


(۳۹)
بزرگ شدن، هیچ چیزی را تغییر نداد!
در کودکی، در آرزوی فهمیدن نحوه‌ی گردش ماه و خورشید بودم
و الان هم در آرزوی گرفتن دست‌های تو...


(۴۰)
بعد تو،
تمام گریه‌هایم را بر روی یادگاری‌هایی کردم
که با خنده به من داده بودی...


(۴۱)
من همیشه از مرگ هراسان بودم،
اما نمی‌دانم چرا
هر روز به فکر فراموش کردن تو می‌افتم؟!


(۴۲)
گاهی اوقات
فراق کسی،
تو را به دنیا دیگر می‌کشاند و
از تمام درهای جهنم داخلت می‌کند.


(۴۳)
در انتظار آمدنت،
هر غروب
به خورشید می‌گویم:
- کمی دیرتر غروب کن!


(۴۴)
می‌گویند: خدا، فقط یکبار آدمی را به جهنم می‌اندازد،
اکنون که از دست دادنت را به یاد می‌آورم،
تمام غم و هم آن دنیا را فراموش می‌کنم.


(۴۵)
هرگز از رفتنت گله‌مند نمی‌شدم
اگر از ابتدا می‌گفتی:
رهگذری هستی...


شاعر: #نظیر_تنها
مترجم: #زانا_کوردستانی

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1402/5/22 در ساعت : 1:34:41   |  تعداد مشاهده این شعر :  92


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 41,648 | بازدید دیروز : 32,668 | بازدید کل : 154,142,787
logo-samandehi