ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : فیروزه سمیعی
درودتان باد جناب استاد پور حفیظ فرهیخته ی گرامی 🌞 - به دیده ی لطف مهر می خوانید مهربان 🌺🍃🌹🍀    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



تصورِ پس از مرگ
تصور کن توییُّ  یک بیابان
توییُّ یک تن رنجور و  بی جان
 تصور کن که با حال عجیبی
 در آن صحرا تو تنها و غریبی
 نه هم آهی تو داریُّ و نه همراه
 نه داری توشۀ راهی به جز آه
تصور کن در اوج بی پناهی
 به محض آنکه گویی یا الهی
 ندا آید بگو ای بندۀ من
 بگو ای بندۀ شرمندۀ من
 تو می نالی ز تنهایی ّو وحشت
 شکایت داری از صحرای غربت
 ندا آید که این صحرای عمر است
 تو خود هر آنچه داری دادی از دست
 تو را من عاشقانه آفریدم
 قلم با عشق بر لوحت کشیدم
تو اما عشق را محزون کردی
 دل این عاشقت را خون کردی
 به جز کبر و غرور و غیر کینه
کجا نقشی زدی بر لوح سینه
چه تهمتها که آمد بر زبانت
قضاوتهای تو شد زهر جانت
هر آن کس را که دیدی راندی از خویش
 تمام اهل خود رنجاندی از خویش
تو چون عمری به غیر خود ندیدی
 پس از مرگ چنین غربت کشیدی
 سرت بر سینه می افتد ز ماتم
 هم از وحشت دل آشوبی هم از غم
 تو که رنگی به رخسارت نداری
به جز شرمندگی پاسخ چه داری
چه سخت است اینچنین حالی پس از مرگ
 خیال این بد اقبالی پس از مرگ
 ولی نه این خیال از سر بدر کن
 بیا تا زنده ای با عشق سر کن
 تو که خود جلوه ها از عشق داری
 نشان یک تبسم از نگاری
 بیا پرجمعیت کن شهر دل را
بشوُی از روح و جانت زهر دل را
به دلها جای زهر بددلی ها
بنوشان عشق را همچون مسیحا
 که تا روز ابد مسرور باشی
 ز تنهاییّ و غربت دور باشی
کلمات کلیدی این مطلب :  تصور ، مرگ ، همراه ، صحرا ، غربت ، ندا ، شرمندگی ، خیال ، عشق ، مسیجا ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1402/5/1 در ساعت : 10:43:26   |  تعداد مشاهده این شعر :  477


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 17,692 | بازدید دیروز : 32,944 | بازدید کل : 154,182,528
logo-samandehi