«تکیه گاه من!»
شعری، به غیر نام تو، از بر نداشتم
چیزی، به جز هوای تو، در سر نداشتم
آیینه دار چشم تو بودم تمام عمر
جزدرمسیر عشق قدم برنداشتم
پرواز بود و حسرت دیرینه ام، ولی
می باید اعتراف کنم، پر نداشتم !
آن روز، در میانه ی تقسیم این جهان
سهمی، به غیر عشق، از آن برنداشتم
در شعرهای من، همه جا، صحبت از تو بود
حسی، جز آسمان و کبوتر، نداشتم !
تنها امیدواریِ من بودی ای درخت !
چشمی به باغ های صنوبر نداشتم
غم، با حضور چشم تو، خمیازه می کشید
اشکی به روی گونه، شناور نداشتم
دنبال تکیه گاه نبودم در آن فصول
سنگ صبوری از تو مهم تر نداشتم...
چون کودکی، برای تو دلتنگ می شدم
هرگز، به این جدایی، باور نداشتم
دیواری از فراق کشیدند بین مان
چیزی به غیر فاصله دیگر نداشتم!
بعد از تو، غیر دل نگرانی - شکستگی
سهمی ازاین جهانِ غم آور نداشتم
رخ داد، آخر آن چه نباید برای من
دیگر تورا درخت تناور نداشتم !