به دستت می سپارم گردن نفس یزیدم را
تو حلق آویز کن شمر نگون بخت پلیدم را
زیادی می کند ابن زیاد کوچه ی جانم
بسوزان ریشه های آتش افروز ولیدم را
عُمَرهای فراوانی مرا بازیچه می دارند
کمک کن تا نبازم مهره ی سبز سعیدم را
سیاهِ لشگری در کوفه ی چشمم سرازیر ست
مبادا با خودش قاطی کندبخت سفیدم را
شدم مجنون ازین دلواپسی های فساد آور
نیاوردی به رویم سربزیری های بیدم را
مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی خوبست
بنوشان ذره ی ارشادی از شیخ مفیدم را
صراطم قفل شد با کوری چشمان خود خواهم
خدا خواهم کن و پیدا نما دسته کلیدم را
خودم فصل الخطاب واژه های عور وعریانم
خجالت می کشم، دستی بکش شعر جدیدم را
ببین ، حر ریاحی در وجودم اسب می تازد
تمنا میکنم باز آبیاری کن اُمیدم را
حبیب بن مظاهر دارد از من مرد می سازد
مگیر از اشکهایم شانه شیخ شهیدم را
#علی_اکبر_مقدم
عاشورای۱۳۹۹