دسته بندی اشعار

آخرین اشعار

آخرین نقدها

غزل

می زند بر جگرِ زخم نبودِ تو نمک
لبم از حسرت گلنام تو برداشت ترک

دل به دریا زدم و می زند او با هر موج
بر لب سنگی این زخم نمکسود نمک

ماهی از غرق شدن ترس ندارد هیهات 
کی تمنّا کند او از خس و خاشاک کمک

قرنها بعد که کاوش بشود قلب زمین،
نقش اسم تو بر این روح سفالی شده حک

عشق آن نیست که با مرگ به پایان برسد
عشق آن نیست که گنجد به دل و جان ملک

آفتابیست که پنهان نتوان کرد و گاه
می کشد از پس صد کوه دماوند سرک

عشق این در رگ جان کرده رسوب آخرِ کار
با من آن کرد که دیوان و عمل با حسنک 

علیرضا باقری

---

---

   تاریخ ارسال  :   1402/3/10 در ساعت : 14:49:34   |  تعداد مشاهده این شعر :  91

---

---