در پاسخ به سوال آقای عبداله بیخود در رابطه تصوف با طبیعت ؟ اگر علاقمند به این موضوع باشید این مقاله بسیار جالب است
ذوالنون مصری درباره ی صوفیان می گوید :"مردمانی که خدای را بر همه چیز بگزینند و خدای، ایشان را بر همه بگزیند"
و جنید می گوید:"تصوف صافی کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میراندن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلند شدن به علوم حقیقی و به کار داشتن آنچه اولی تر است الی الابدو خیر خواهی به همه ی امت و وفا به جای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت. "
از ابو محمد جریری پرسیدند تصوف چیست؟ گفت:
"الدخول فی کل خلق سنّی، و الخروج عن کل خلق دنّی."
و ابئ السعید ابوالخیر تصوف را عبارت از آن می داندکه :
"آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی. "
از ابن عطا پرسیدند که ابتد و انتهای تصوف چیست؟ گفت:
"ابتدایش معرفت است و انتهایش توحید. "
ابو محمد رویم گوید:"توحید حقیقی(که هدف تصوف است)آن است که فانی شوی در ولای او،از وفای خود و در وفای او از جفای خود ،تا فانی شوی کل به کل. "
سهروردی می گوید:"اقوال مشایخ _ قدس الله ارواحهم_در معنی تصوف، افزون آید بر هزار قول، که نوشتن آن دشوار باشد، اما این اختلاف در لفظ باشد و نه در معنی." و سپس می افزاید که "صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه ی نفس و تصفیه ی دل و تجله ی روح. "
از دیرباز صوفیّه به صورت فرقه وگروه مشخص وممتازی در آمده شعارها وعلائم مخصوص شناخته می شدند. این مسائل اختصاصی از طرفی به وحدت ویگانگی وظهور انان بهصورت یک جماعت مستقل کمک کرد، امّا از جهات دیگر باعث دردسر وناراحتی ایشان گردید.چیزهایی از قبیل:خرقه وخانقاه وخلوت و سماع، آنان رابه سادگی به عنوان " سنت" در اسلام معروف نبود.
صوفیّه برای توجیه اعمال خود وپاسخ به اعتراضات مخالفان موضع" استحسان"و"استنباط" راپیش کشیدند.به این معنا که صوفیّه در اثر کمال وتصفیه باطن به حدی می رسند که می توانند به حقایقی دست یابند که دیگران از درک آنها محر.مند .واین نه اجتهاد شخصی است، بلکه نتیجه ی یک علم الهی ولدنّی است که برباطن ایشان عطا
شده است.سرّاج طوسی در مورد مستنبطات می گوید:
"مستنبطات، عبارت است از استباط اهل فهم متحقق، از ظاهر وباطن کتاب خدای عزّ وجلّ ونیز از ظاهر وباطن اعمال واقوال رسول الله (ص) وعمل خویش به انها ظاهراوباطنا وچون آنچه آموختند، به کار بستند، پروردگار جهان، علم و آنچه را هم نیاموخته اند،به ایشان عنایت خواهد کرد.وآن"علم اشارت"است وعلمی است که چون بندگان بر گزیده اش برگیرد،به وسیله ی آن ازمعانی ولطایف نهان واسرار وغایب مکنون وحکمت های شگفت، که در معانی قرآن، واخبار رسول خدا آمده است،آگاه شوند."
و چنانچه گذشت عزالدین محمد کاشی این استحسان را به اجتهاد صوفیه نسبت می دهد، اما آن را بدعت مذموم نمی داند، و می گوید: مراد از بدعت مذموم آن است که مزاحم سنتی بود اما هر بدعت که مزاحم سنتی نبود و متضمن مصلحتی باشد، مذموم نبود بلکه محمود باشد.البته عرفا برای هر یک از اعمال اختصاصی خود، مدارک ومستنداتی از سنت نبوی(ص) نیز مطرح می کنند. در این باره می توان نمونه های زیادی در آثار صوفیه ملاحظه کرد. از جمله مراجعه کنید به"مناقب الصوفیه" تالیف قطب الدین مروزی(فوت 547هـ) و نیز روایت جالبی درباره ی سماع، از نبی اکرم(ص) در عوارف المعارف سهروردی باب 25 آمده است، که از نظر مضمون جالب و جای تامل است!
و اینک به نمونه هایی از این مستحسنات و اختصاصات صوفیه اشاره می کنیم:
خانقاه:
خانقاه ورباط و تکایا محلی هستند برای اجتماع صوفیه جهت انجام مراسم واعمال اختصاصی خویش.
خانقاه برای خود آداب وروسومی دارد که جهت اطلاع به کتب مفصله مراجعه شود.
خرقه:
خرقه یا مرقعه عبار ت است ازلباس پشمی که در اثر فرسودن وپاره شدن وصله هایی بر آن زده باشند. صوفیه خرقه را از بزرگ ترین شعارهای تصوف دانسته اند. خرقه بر دو نوع است:
خرقه ارادت وخرقه تبرّک
واین خرقه نیزبه تفصیل در کتب صوفیه موردبحث قرار گرفته است، چه از لحاظ منشاء اسلامی وچه از جهت آداب و رسوم مربوط به آن.
در مواردی از قبیل حالت وجد به دستور شیخ این خرقه پاره می شد.خرقه جامه کردن یا پاره کردن در متون عرفانی به تفصیل مطرح شده است.
پیر یا مرشد:
صوفیه بزرگترین نسب سالک را دو چیز می دانند: یکی خرقه و دیگری پیر.
پیر کسی است که سر پرستی سالک را به عهده می گیرد و او را در مراحل سیرو سلوک همراهی کرده و راهنمایی می کند. چنانکه در بحث ولایت از رساله ی قیصری خواهد آمد.مرید باید خود را در مقابل شیخ همانند مرده در مقابل مرده شوربی اراده وبی اختیار سازد
سماع:
در میان صوفیه، سماع به طریق آواز خواندن یک نفر و شنیدن دیگران یا سرود خواندن به اجتماع با دف ونی و نظایر آنها یا بدون ساز وهمچنین با رقص و تواجدیا بدون رقص ووجد بالاخره به انواع واقسام مختلف، متداول بوده وغالبا وجد با سماع توام می شده است.
خلوت وچلّه نشینی:
خلوت وچله نشینی از جمله مستحسنات صوفیه است واینان برای آن فواید وآثار بسیاری ذکر می کنند وآن رابر اساس آیات وروایاتی مطرح می کنند.ازقبیل حدیثی که رسول ا(ص) فرمود:
من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه
نیز این که حق تعالی به موسی قول سخن گفتن داد وبرای آن میعادی راتعیین نمود وفرمود:
سی شبانه روز روزه دارد. وسپس ده روز دیگر بر آن اضافه فرمود تا چهل روز تمام شدوحضرت موسی در آن مدت طعام نخورد وعبادت خدای را به جای آوردتا مستعّد مکالمت الهی گردید.البته خلوت در نزد صوفیان مقیّد به چله نشینی نمی شود،بلکه انقطاع از خلق واشتغال به حق امری مطلوب است ودوام آن به دوام عمر پیوسته است.
ذکر:
دیگر از مستحسنات صوفیه ذکر است که بر دو نوع می باشد: خفی و جلّی.
صوفی در طی خلوت گوشه ای می گیرد با آداب خاص می نشیند و بی توقف چندان نام خدا را بر زبان می آوردکه لب وزبانش از جنبش فرو می ماند وفقط دل اوست که متذکر خدا می شود!
ذکر،آداب و رسوم وترتیبات ویژه ای دارد که در کتب عرفانی مذکور است
تاریخ تصوف
برای مطالعه تاریخ تصوف ایران در چند سده نخست تاریخ اسلام باید به بررسی خاستگاه تصوف که از نخستین دهههای تاریخ اسلام آغاز میشود برگردیم. تصوف در واقعیت درونی خود و نه ضرورتاً در کلیه صورتبندیهایی که در سراسر تاریخش برای بیان حقایق پایدار پیدا کرده است ریشه در قرآن و سنت و حدیث پیامبر اسلام دارد. تصوف ابداع هیچ نژاد خاصی نبوده، خواه عرب، خواه ایرانی یا هندی اما در باطن وحی قرآنی رازی الوهی نهفته است که پیامبر برخی از صحابه برگزیدهاش را از آن خبر داده و آنها نیز به نوبه خود به شاگردان و مریدان شایسته خود انتقال دادهاند. رای غالب بر آن است که کلمه صوفی را نخستین بار در قرون دوم هجری ابوهاشم الصوفی بکار برده بود اما بر طبق کتاب العلمای ابونصر سراج این کلمه را اولین بار حسن بصری که در سال 110 ه.ق درگذشت در جمله معروف خود که گفته بود: «رایت صوفیا فی الطواف» بر زبان رانده بود. خواص روحانی را در نسلهای نخستین صحابه، سپس اهل الصفه، آنگاه تابعه و پس از آن عابد، زاهد، ناسک و000 میخواندند. تنها در سده دوم هجری اصطلاح صوفی که منشا آن در منابع قدیم و جدید وسیعاً مورد بحث قرار گرفته جانشین این اسامی و القاب گردید و فیالنفسه به طبقهای از رجال اشاره میکند که کاملاً خود را وقف زندگی روحانی در اسلام میکردند و پس از پذیرش نخستین، قدم در طریقه میگذاشتند.
در میان طبقه نخستین عباد و اهل زهد البته بیشتر عرب بودند، اما شماری ایرانی نیز به چشم میخوردند که چون مراکز تصوف در بصره و بعدها در بغداد و خراسان ایجاد گشت و بر تعدادشان افزوده شد، اگر چند خراسان تماماً ایرانی است اما در هر مطالعه جامع تصوف تمام فعالیتی که در بصره و بغداد انجام پذیرفته را نیز باید در زمره عالم ایران به شمار آورد، چه عناصر عرب و ایرانی در این دو مرکز چنان به هم در آمیخته بودند که جدا کردن آنها به هیچ وجهی ممکن نیست. بیان این حقیقت که تصوف پیش از آنها وجود داشته و در دوم هجری تنها اسم پیدا کرده و این که تصوف سنت پایداری است که ریشه در قرآن دارد و شاخههای آن به تمام دورهها و سرزمینهای اسلامی امتداد دارد ممکن است با مخالفت برخی مواجه گردد که به سیر تصوف از زهد نخستین تا رازوری عشق و بالاخره به عرفان اشاره میکنند. اما این سیر ظاهری با تصدیق پیوستگی سنت تصوف و ریشههای قرآنی آن که بارها در زمانهای مختلف از سوی خود صوفیان تکرار گردیده تناقضی ندارد. راست است که یک حرکت تدریجی در سیر تصوف از تاکید بر مخافه به محبت سپس به عرفان یا معرفت وجود دارد. در واقع تصوف به یک معنی در درون تاریخ خود سیر جنبههای سهگانه سنت ابراهیم را تکرار میکند در آن یهودیت بر مخافه، مسیحیت بر عشق و اسلام بر معرفت خدا تاکید میورزد. اما به همان طریق که این تاکید به معنی مطلق نیست و در یهودیت جایی برای عشق و معرفت به خدا وجود دارد در مسیحیت پارهای حالتهای روحانیت بر پایه مخافه و معرفت و در اسلام معرفتی که هرگز جدا از عشق و مخافه نیست پیدا میشود، همچنین در تصوف نیز حضور عشق و معرفت را از همان آغاز پیدا توان کرد در سیر سنت تصوف تنها لحن عوض میشود.
از نخستین زاهدان بینالنهرین که بر جنبه عظمت الوهی و مخافه انسانی و هیبت در حضور او تاکید میورزند تا رابعه، حلاج و احمد غزالی که خصوصاً از عشق سخن میگویند و سرانجام تا عین القضات همدانی و ابنعربی که بر عرفان تاکید میکنند نیازی به گفتن، حرکت و تغییر تاکید نیست. اما اولاً بواسطه نهاد عرفانی روحانیت اسلام، عنصر معرفت در سراسر سنت تصوف حضور دارد. ثانیاً حتی در میان صوفیان نخستین همه عناصر بنیادی از جمله محبت و معرفت یافت میشود و پارهای از صوفیان از این مقولات دم میزنند اگر چند در سیر تاریخی تصوف شیوه بیان از مخافه به عشق و معرفت تغییر میکند، اما همه این امکانات از همان آغاز در دانه پنهان در خاک وحی وجود داشت و بعدها بر طبق قوانین حیات دوری سنت ظاهر گردید. مظاهر تصوف در دورههای گوناگونش یا آنچه در ظاهر به نظر میرسد مانند سیرش اگر با چشم بصیرت و تمیز در وی بنگریم، خود دلیل استمرار یک جریان زنده، یعنی سنتی روحانی است که ریشه در عالم روح دارد، به همان طریقی که سالهایی که انسان پشت سر میگذارد بهترین گواه این حقیقت است که وی زنده است و حیاتش از استمرار ارگانیک برخوردار است. این دورههای مختلف تصوف که باید به مثابه سر باز کردن یک حقیقت پایدار در آن نگریست نه یک سیر تکاملی چنانکه پارهای تصور کردهاند نادرستی ادعای برخی از معاصران را آشکار میسازد که زاهدان و دورههای خشک تصوف را منحصراً به اعراب و گونه گرم آن را که عشق در آن نقش بزرگی دارد به ایرانیان نسبت میدهند. اگر چند چنانکه گفته شد، خوی و طبیعت قوینقشی در نمود روحانیت ایفا میکند و تصوف در مقابل مردم خود را با انواع کاملاً مختلف ساخت روانی و ذهنی وفق داده، اما این گونه تطبیق ایرانیان یا اعراب به یک نوع تصوف تنها یک اشتباه است. عنصر زهد و نیز عشق و معرفت هم در میان صوفیان ایرانی و هم صوفیان عرب و همچنین در میان صوفیان دیگر ملتها نظیر ترکان و هندیان که بعدها اسلام پذیرفتند مشاهده میشود. عرفان و باطنگرایان محض را هم در عالم ایران و هم در جهان عرب میتوان یافت، مثلاً ابویزید بسطامی و ذوالفنون مصری.
به همان طریق در هر عالم ایران و عرب صوفیانی توان یافت که با استفاده از زبان عشق اشعار لطیفی سرودند که از آن جملهاند مثلاً عطار و ابنفارض. بنابراین بجای نسبت دادن انواع عمده بیان تصوف به گروه قومی خاصی، پرمعناتر است که گفته شود ایرانیان و اعراب در ظهور حیات دوری سنت صوفی که هر دو آنها در آن شرکت داشتهاند سهیم بودند و تصوف در هر دو بخش عالم اسلام در طی دورهای که شامل سه مرحله مخافه، محبت و معرفت میگردد خود را ظاهر ساخته است همان طوری که وحدت تصوف به رغم شقاقهای قومی، به وسیله تعالیم پیچیده درباره سلسله مراتب حفظ میشود همان طور این وحدت به وسیله سلسله مراتب رجال الغیب که حاکم بر عالم بشریاند و در خرقهپوشی و ارتباط پیر طریقت با عالم روحانی نقش بالخاصه خطیری دارند ادامه مییابد. پس از پیامبر نخستین اقطاب صوفیه در میان اعراب بودند مگر سلمان فارسی که ایرانی بود اما در تشیع، ائمه که همان نقشی را دارند که قطب در تصوف دارد، البته به اهلبیت پیامبر تعلق دارند. اما در دوره متاخر تاریخ تصوف سطوح مختلف سلسله مراتب روحانی (ابدال و اوتاد و غیره) به هر دو عالم عرب و ایران یکسان تعلق داشته و شماری از صوفیان ایرانی نظیر ابوالحسن خرقانی قطب زمان خود به شمار میآمدند. در اینجا بار دیگر وحدت بنیادی تصوف خود را به تمام تنوعات قومی تحمیل کرد و سیر تصوف در ایران در سراسر تاریخ خود در اساس به سنت صوفی در کلیت خود پایبند ماند است. در طی قرون نخستین اسلامی حتی پیش از قرون متاخر، نه تنها اصول و روش بکله بیان ظاهری و انتقال تعالیم نیز در کلی واحد که کلیه مسلمانان را در بر میگرفت حفظ گردید. سفرهای ذوالفنون مصری به شرق و شاگردان متعدد ایرانی او از جمله یوسف بن حسین رازی سخنانش را حفظ کردند و پراکندند. و یا این که شماری از شاگردان جنید ایرانی، عرب بودند موردی استثنایی نیست. بلکه این امر نمایانگر قاعده قرون نخستین اسلامی است که اغلب صوفیان برجسته سرزمینهای گوناگون باهم دیدار میکردند و صوفیان را از شرق و غرب سرزمینهای اسلامی معمولاً به نواحی مرکزی عراق و نیز ایران و البته به شهرهای مقدس جهت زیارت و دیدار با صوفیان این نواحی سفر میکردند.
انتشار تصوف در میان ایرانیان
نخستین حلقه اتصال میان ایرانیان و تصوف همان شخصیتی است که نخستین کس از آنها بود که با اسلام تماس یافته بود. بنابر مشهور اولین ایرانی که اسلام پذیرفته بود سلمان فارسی یا سلمان پاک است که در زمره پیشقدمان صوفیان نخستین قرار دارد که از جمله اهل صفه به شمار میرفت و یکی از چند تنی است که پیام باطنی اسلام را مستقیماً دریافت کرده بود. زندگی عبرتآموز این ایرانی در جست و جوی پیامبر راستین، جوینده حقیقتی که پس از دورهای بردگی سرانجام به مدینه افتاده بود در چندین تذکره از منابع سنی و شیعی شرح شده است. سلمان چنان به پیامبر نزدیک گردید که پیامبر وی را از اهلبیت خود خواند (سلمان من اهل بیتنا). تذکرههای سنتی میگویند که وی یکی از شانزده صحابهای بود که چون پیامبر به مدینه درآمد اجازه یافتند تا در مراسم عقد برادری شرکت جویند. پس از رحلت پیامبر سلمان یکی از یاران نزدیک علی علیهالسلام گشت و مدتی والی مداین بود و در آنجا نیز زندگی بی تکلفی داشت و در سال 35 قمری در همین شهر دیده از جهان فروبست. مزار او اکنون در همان محل است و زیارتگاه پیروان تمام نحلههاست. بعدها اهل سنت و شیعیان مسلمان را به یک اندازه حرمت نهادند. صوفیان عالم سنت وی را به عنوان یکی از قدمای مشایخ صوفیه بزرگ میداند و ابنعربی حتی وی را اولین قطب صوفیه میشمارد. شیعیان در وی به مثابه یکی از پیشگامان جامعه نخستین شیعه و عالم بزرگی در انتشار تعالیم علی علیهالسلام و بویژه در تفسیر معنی قرآن مینگرند. برخی فرق غالی، نظیر نصیریان حتی سلمان را جبرئیل رساننده وحی میدانند. در نمادگرایی حروفی پارهای نحلههای شیعه میم نمونه محمد، عین نمونه علی و سین نماینده سلمان است و گویندکه سین نشانهای است از پذیرش نخستین (خرقهپوش) و حلقه اتصال لازم میان میم و عین یا نبوت و امامت.
جدا از نقش عمده سلمان در شیعه امامیه و اسماعیلیه و نیز در شماری فرق مختلف از نصیریه تا مشعشعیه، وی حلقه اصلی میان ایران و تصوف نیز میباشد. جالب توجه است که در جامعه اسلامی اولیه، گذشته از اعراب یک ایرانی و یک سیاه آفریقایی یعنی سلمان و بلال نیز وجود داشتند که حضور آنها کنایهای بود از نشر آینده اسلام در میان این مردم. از این گذشته وظیفه باطنی سلمان و نقش خطیرش در تصوف اولیه نیز نمادی بود از انتشار آینده تصوف در میان ایرانیان و نقش بزرگ آنها در تشریح و هماهنگ کردن تعالیم صوفیه.
پس از سلمان نسل زهاد تعالیمی را ترویج میکردند که بعدها نام تصوف گرفت. چندان نگذشت که بصره مرکز این تعالیم گردید و از طریق نفوذ این شهر بود که مکاتب بغداد، خراسان و مصر در وجود آمد. ایرانیان با همه این مکاتب جز مکتب مصر ارتباط داشتند و در طی این دوره نخستین، صوفیان نامآور بسیاری در دامن خود پروردند. اما سلمان همچنان ستاره قدر اول آسمان تصوف بود و در خاطرهها نسلهای متاخر به عنوان اولین حلقه اتصال میان ایرانیان و شجره نبوت که شاخههایش در طی دهههای آینده به سرعت دامن گسترد و میبایست از سده دوم هجری شکوفههای فراوانی در مکاتب بصره، بغداد و خراسان بدهی باقی ماند.
نخستین صوفیان و مکتب بصره
نخستین جلوههای تصوف را اگر چند هنوز نامی نداشت، پس از پیامبر، علی علیهالسلام و تنی چند از نزدیکترین صحابه باید در برخی از کسانی که در سراسر جامعه اسلامی اولیه به زهد و پرهیزگاری شهرت داشتند پیدا کرد. از جمله نخستین این اشخاص ابوالدردا بود که خود یکی از صحابه پیامبر بود و بر اهمیت تفکر تاکید میکرد و میگفت که تفکر بر چهل سال عبادت بدون تقوا ترجیح دارد. در وی خصایلی مشاهده میشود که همواره صوفیان را از بقیه افراد جامعه متمایز کرده است از دیگر رجال نخستین که صوفیان و شیعیان به یکسان وی را بزرگ میدارند، ابوذر غفاری از یاران نزدیک علی علیهالسلام بود. ابوذر با وجود شرکت در نهضت سیاسی به خاطر عدالت اجتماعی و مخالفت با امویان به دلایل دینی، معذلک زندگی سختی داشت که آمیخته با زهد و تقوای بسیار بود و بر پاکی و خلوص که جوهر تعالیم صوفیه است تاکید میورزید معاصر وی حذیفه بن رعان نیز مخالف بیعدالتی و بیتدبیری زمامداران بود. اما وی از هیچگونه شورش حمایت نمیکرد. حذیفه نیز مانند ابوالدردا زندگی ساده و بیپیرایهای داشت و به اهمیت صفای باطن برای نیل به کمال ایمان تاکید میورزید. چند سالی جوانتر از او عمران بن حسین الخزاعی بود که در بصره زندگی میکرد و به عنوان پرهیزگارترین و بزرگترین صحابه معروف بود و چون در سال در سال 52 ه.ق درگذشت هنوز در بصره زندگی میکرد. وی تمام زندگیش را به عبادت گذراند و شاگردانی چند تربیت کرد که مشهورترین آنها حسن بصری بود.
بالاخره از کسانی که به همان گروه قدمای مشایخ تعلق دارد اویس قرنی یا یمانی است که هرگز پیامبر را ندیده اما از دور به وی گروید. اویس از برگزیدهترین صحابه گردید و همراه علی علیهالسلام در صفین با معاویه جنگید. در تاریخ تصوف کمتر مردانی به اندازه اویس قرنی که نخستین نمونه از نوع خاصی روحانیت در اسلام گردید تاثیری به عمق تاثیر وی گذاشتند.
همه این اولیای اولیه نسل اول از مردم عرب بودند، اما پیوندشان با حیات روحانی ایران، به خصوص تا آنجا که به ابوذر و اویس مربوط میگردد عمیق بود. ابوذر تا به امروز یک قهرمان ملی ایران باقی مانده است. کردارها و اعمالشان هنوز از منبر مساجد موعظه میشود و صوفیان ایران با احترام به مقام روحانیش مینگرند. و اما اویس عمیقترین تاثیر را در توسعه تصوف در ایران گذاشته است. نمونه صوفی که قدم در طریقت گذاشته و بوسیله پیری غیبی یا خضر بدون وساطت پیری زنده هدایت شده را در سراسر تاریخ ایران مشاهده توان کرد و حتی امروز شماری اویسیان وجود دارند. موسس تصوف مکتب بصره که خود منبع کلیه مکاتب متاخر صوفیه است، حسن بصری معروف است که در سال 21 قمری در بصره دیده به جهان گشود. وی پسر بردهای ایرانی بود و پس از یک زندگی طولانی و پر ثمر در سال 110 ه.ق در بصره درگذشت. داستان توبه و تبدیل حال حسن بصری، اگر چند برساخته و بیاعتبار است اما در اخبار ترجمه احوال صوفیان خاصه آن طور که عطار در تذکره الاولیا میگوید مشهور گردیده است. حسن به عنوان راوی احادیث پیامبر، همچنین به عنوان موسس علم کلام در مرحله رسمی تکامل آن شهرت دارد. از این گذشته وی پیر صوفیه، سر سلسله بسیاری از طبقات صوفیه و نیز یکی از بنیانگذاران عمل خرقهپوشی در اسلام است و نیز حسن مفسر قرآن و ناطقی زبردست بود.
اگر چند حسن آوازهای بلند داشت و از موقع اجتماعی ممتازی برخوردار بود، اما مانند اسلاف طریقتش در خلوص زهد کامل زندگی میکرد وی تصوف را بر پایه ورع و دست شستن از دنیا یا زهد بنا کرده بود. نامه معروفش به عمربن عبدالعزیز، خلیفه اموی با این سطور آغاز میشود: با حزمی تمام از این جهان حذر کن، چه این جهان به ماری ماند که چون دستش زنی آرام است اما زهری مهلک دارد، از هر چه تو را بدان راغب کند روی گردان که اگر اندکی بدان التفات کنی از لدغه آن در امان نمیمانی؛ اندیشه از وی برگیر که عوارض ناگهانی آن دیدهای و به یقین بدان که تو از آن جدا خواهی شد، سختی دنیا را برای راحتی که قریباً از آن تو خواهد بود با بردباری بر خود هموار کن. تعالیم حسن تنها منحصر به تصفیه روح از آلایش و ناپاکی دنیوی نبود. وی از عرفان، راز دیدن مستقیم خدا در بهشت و از معنی معراج پیامبر نیز سخن میگفت. وی احوالی روحانی مختلف را که در دوره متاخر تصوف آن همه بسط یافت تحلیل کرد و بر اهمیت فکر در حیات روحانی تاکید میورزید. روی هم رفته بسیاری از جنبههای اساسی تصوف را حسن ضابطه بخشیده و تاثیر عمیق و پایداری بر تقریباً کلیه مکاتب تصوف در سراسر عالم اسلام گذاشته بود. نسلهای آینده صوفیه وی را نه تنها به واسطه آثار و خطابههایش بلکه عمدتاً به جهت تربیت شاگردان بسیار و ایجاد یک مکتب به یاد میآورند. شاید معروفترین عضو این حلقه رابعه عدویه از زنان عارف و زاهد بود که در بیتالمقدس تولد یافت اما در بصره زندگی کرد و در همان شهر درگذشت و از نخستین صوفیانی بود که مضمون عشق الهی و اتحاد را مطرح کرد.
مکتب خراسان:
تصوف از موطن اولیهاش در بصره و نیز تا اندازهای کوفه به دو مرکز عمده، یعنی خراسان و بغداد گسترش یافت که هریک از آنها موطن مکتبی گردیدند که به نام محل ظهورش شهرت یافتند، مکتب خراسان که جنید اعضایش را «اهل دل» میخواند خصوصاً بواسطه تاکیدش بر فقر و لاقیدیش نسبت به نظر عامه، حتی درجه جلب ملامت و تهمت آنها مشهور بود. تصادفی نیست که مکتب ملامتیه معنی مردمی که خود را هدف تیر علامت عوام میسازند و به حمدونالقصار پیوستگی داشتند در خراسان ظهور کرد و بیشترین رشدش در آینده در این سرزمین بوده است. موئسس مکتب خراسان را ابراهیم ادهم یکی از نخستین صوفیان در بلخ تولد یافت و حدود سال 165ه.ق احتمالاً در سوریه درگذشت، اگر چند محلهای بسیار دیگری در مجاورت مسلمانان، بیزانس را نیز محل وفات او ذکر میکنند. ماجرای توبه وی یکی از معروفترین داستانها در اخبار صوفیه است.
قصه ابراهیم انعکاس داستان تبدیل شکیامونی بودا از زندگی یک شاهزاده به یک موجود منور به نور اشراق است. این داستان مطلقاً قصهای برساخته از منبعی متاخر نیست، بلکه طنین صدایی است در دل تمدن اسلامی از واقعیتی که نوعاً اتفاق افتاده و عالیترین جلوهاش در زندگی بودا یافت میشود. ابراهیم نیز نظیر امیرزادگان از یک خانواده شاهی در بلخ که پیش از اسلام از مراکز آیین بودا بود برخاست. وی بواسطه برخورد با مکتب امام جعفر صادق علیهالسلام از طریق سفیان ثوری که با وی نوشت و خواند داشت مجذوب تصوف گردید. در نتیجه زندگی اشرافی را به قصد یک زندگی زاهدانه و فقیرانه در سوریه و نواحی مجاور رها کرد. ابراهیم بر اهمیت صمت و سکوت تاکید میکرد چنان که ابونصیم در کتاب حلیه الاولیا نقل میکند، ابراهیم در مورد طریق بندگی خدا میگفت: آغاز بندگی تفکر و صمت است مگر برای استمداد و ذکر خدا.
عالیترین روش تحقق تصوف را این پیر و ولی اولین اشاره کرده که یادش در طی قرنها، نه تنها آن طور که ابن بطوطه در سده هشتم ه.ق از مزارش دیدن کرد نقل میکنند، مانده، بلکه حتی امروز از طریق داستانهای زندگی اولیاء روایت میشود و در سطحی عمومیتر از زبان نقالان جاری میگردد، باقی مانده است.
از ابراهیم به واسطه روایت دو حدیث قدسی نیز یاد میشود، از معروفترین شاگردان ابراهیم، شقیق بلخی در گذشته به سال 194 ه.ق است که بر اهمیت توکل تاکید میکرد. نخستین کس از صوفیه بود که توکل را حال دانست. وی نیز علاقه وافری به دادن نهاد منظمتر به ریاضت به جوهر تصوف است داشته و صوفیان سدههای آینده بسیار پروبالش دادند.
برخی از سخنان شقیق را شاگردش حاتم الاصم ضبط کرده است. حاتم خود از صوفیان برجسته مکتب خراسان بود، اما مدتی از عمرش را نیز در بغداد سپری کرد، وی به خراسان بازگشت و در سال 237 ه.ق در نزدیکی ترمذ در گذشت. از دیگر صوفیان نامی دوره اول مکتب خراسان عبارتند از: عبدالله بن مبارک که در علم درایه شهره بود، فضیلبن عیاض که راوی یک حدیث قدسی است و در سده سوم ه.ق رجالی چون ابوتراب نخشبی، ابنکرام و یحییبن معاذ رازی. مکتب خراسانی پس از تاثیر گرفتن از بالندگی دوره اخیر تصوف در بغداد و جاهای دیگر، برخی از نامدارترین صوفیان قرون متاخر را بایزید تا ابوسعید و بالاخره تا شعرای بزرگ صوفی زبان فارسی که از سنایی آغاز میشود پدید آورد.
مکتب بغداد
تقریباً همزمان و موازی با مکتب بغداد رشد کرد که وارث مستقیم بصره و کوفه بود، اما خاستگاههایش با خراسانی نیز پیوستگی داشت. در منابع سنتی موسس این مکتب را معروف الکرخی از اصحاب ساده امام رضا علیهالسلام دانستهاند. سری السقطی که نیز مردی بیتکلف بود، سقط معامله میکرد و خالی جنید بود. در واقع نه تنها مکتب بغداد بلکه تمام دوره متاخر تصوف متاثر از نوشتههای دو تن از مشایخ این مکتب یعنی محاسبی و حسینیه بوده است که اگرچند دارای خلق و خوی متفاوت و برداشتی مختلف از تصوف بودند، اما هریک در طریقه خود صورتبندیهای آیینی و فکری اولیه تصوف را فراهم آوردند. حارث ابن اسدمحاسبی که به راستی میتوان گفت نوشتههایی که از او باقیمانده «انگاره تمام اندیشه آینده تصوف را تشکیل میداده است» در سال 165 ه.ق در بصره به دنیا آمد، اما بیشتر عمرش را در بغداد سرآورد و در سال 243ه.ق درهمان شهر در گذشت. وی که به تعلیم علوم دینی، خصوصاً حدیث و کلام میپرداخت دست به تالیف نخستین آثار منظم درباره صوفیه زد که تاثیر بیاندازهای داشتهاند. شاهکارش الرعایه لحقوق الله قطعاً سرمشق برای احیاء علوم الدین غزالی بوده چنان که وصایای او منبع الهام اثر بسیار معروف غزالی به نام المنقذ من الضلال بوده است. کتاب التوهم او که اثری در باب معادشناسی است تاثیر عمیقی بر بخش پایانی احیا گذاشته است. غزالی در همین کتاب از محاسبی با این عبارات سخن میگوید که وی علم حقیقت و علم شریعت را هماهنگ کرد و به هم درآمیخت. با مردم به فراخور حال آنها سخن می گفت. در نتیجه فقها همانند صوفیان به وی اعتماد و اطمینان داشتند. برداشت خاص محاسبی از تصوف مراقبت احوال یا محاسبه نفس است که وی نامش را از آن گرفته و در سراسر تاریخ به این نام معروف بوده است. محاسبی این روش را که در بسیاری از طریقههای صوفیه بر آن تاکید رفته بود توسعه بخشید. مطابق این روش سالک برای رعایت حقوق خدا به حساب نتایج اعمالش و تاثیر این اعمال بر نفس میرسد. این راهی است برای تزکیه نفس از آثار سو بر اعمال شر و ممانعت واکنش هماهنگ از آلایش روح. تنها از این طریق و از راه بندگی خدا تغییری در درون آدمی حاصل میشود که به تحصیل خود و دانایی در درون او میانجامد. محاسبی را بواسطه آثار و نیز آثار در واقع کلامیش باید از متفکران تاریخ اولیه اسلام در شمار آورد. مردی که تاثیری پایدار بر تصوف و نیز کلام و علوم دینی اسلامی به طور کلی گذاشته است.
با ابوالقاسم الجنید که حدود سال 210 ه.ق در نهاوند یا احتمالاً در بغداد از پدر و مادری که از نهاوند به بغداد کوچ کرده بودند تولد یافته بود به قله دیگر مکتب بغداد میرسیم. جنید نخست فقه و حدیث فراگرفت و تنها بعدها بود که جذب تصوف گردید و از شاگردان محاسبی گشت. وی زمانی دراز در بغداد زندگی کرد و در سال 298 ه.ق در همین شهر درگذشت و قبرش در آنجا هنوز برجاست. این نامدارترین شیخ مکتب بغداد شاگردان بسیار تربیت کرد و رسایل چندی نوشت که شماری از آنها به صورت نامه است و تاثیر و نفوذ او را در سراسر تاریخ اسلام حفظ کردهاند. صوفیانی که درجه شهرت و قبول عام جنید، این شیخالطایفه مکتب صحو یافته باشند بسیار اندکند.
جنید اولین صوفیای بود که عمیقاً به بحث در معنی اتحاد روحانی پرداخته است. با جنید تکامل اولیه تعالیم صوفی به اوج خود میرسد. از این گذشته وی در تشریح و تفسیر تصوف بیش از محاسبی عارفی محض بود و مخالف استخدام کلام در راهی بود که در نوشتههای متاخران مشاهده توان کرد. همچنین جنید بلکی مخالف کلام خردگرایی معتزله بود که در این ایام در بغداد بازارشان بسیار گرم بود از این روی وی اصل توحید صوفیان را که تضاد شدیدی با تعریف کلامی معتزله داشت نظم و ضابطه بخشید. جنید در تعریفی که در تاریخ تصوف و حتی در میان فقها و متکلمان شهرت یافت توحید را چنین بیان میکند که: التوحید افراد القدیم عن الحدیث. میتوان گفت تعلیم جنید مبتنی بود بر دو اصل توحید و صحو که اولی هدف و دومی روش او در تحقق آن است. صوفیان میان دو مکتب یا طریقه روحانی صوفیه، یعنی سکر و صحو فرق میگذارند. میتوان گفت در دوره اولی تصوف جنید نماینده برجسته مکتب دوم و بایزید نماینده مکتب اول است. جنید صحو را چنین تعریف میکند: وی خودش است، از پس آن که به راستی خودش نبوده است. وی در خود و در خدا حاضر است از پس آنکه در خدا حاضر و در خود غایب بوده است. این از آن جهت است که وی بیخودی غلبه خدا را رها کرده است و به صافی صحو آید و تفکر بار دیگر نشانهای خویش گیرد از پس فنا. صفات خاصهاش در وی در ایستد و اعمالش در این جهان که به لطف خدا وی به اوج اعتلای روحانی رسیده است سرمشقی برای اقرانش گردد.
این تعالیم اشاره دارد که پس از سکر بواسطه فنا رجعتی به حالت بقا وجود دارد که از نظر جنید همان صحو است و اشاره دارد به تحقق کامل توحید. برای فهم کامل فرآیند تحقق توحید که پایانش صحو است ضروری است دو اصل اساسی که جنید رساله جداگانهای به هریک اختصاص داده است، یعنی میثاق و فنا فهم گردد. جنید به آیه مشهور قرآن و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا... اشاره میکند و به آن معنی باطنی میدهد که قرنها از سوی صوفیان تکرار شده است وی درباره این آیه میگوید: در این آیه خدا تو را گوید که وقتی با آنها سخن گفت که آنها وجود نداشتند مگر که آنها در وی وجود داشتند. این وجود همان نوع وجودی نیست که بر حسب معمول به آفریدگان خدا نسبت میدهند، بلکه از نوعی است که تنها خدا میداند و تنها او از آن آگاه است. خداوند از وجودشان خبر دارد، بر آنها محیط است، وی در آغازی که آنها وجود ندارند و از هستی و آیندهشان در این جهان بیخبرند میبیندشان. وجود اینها ازلی است. انسان دارای حالتی از وجود در خداست که بیاندازه حقیقیتر از وجود خاکی اوست. فنا و بقا یا صحو در درجه نخست به معنی از دست دادن هستی خاکی و سپس تحصیل خود آن طور که هست و همواره در خدا بوده است. در آن حالتی که انسان گفت: بلی. انسان برای این که در خدا ولادت یابد و بار دیگر چیزی گردد که همواره بوده و در واقع هست باید بوسیله فنا در خود بمیرد. این است پایان راستین اتحاد عرفانی که به موجب آن انسان به حالت الهی وجود به حالت پیش از آن که حتی به وی هستی متمایز نوع حیوانی داده شود برمیگردد. جنید شاگردان بسیاری از عرب و ایرانی تربیت کرد که خود از جمله صوفیان نامدارند. ابوبکر شبلی، از اصحاب نزدیک او همواره در حالت جذبه بود و سرانجام به تیمارستانش افکندند. یار وفادارش ابوالحسن نوری اشعار صوفیانه لطیف بسیار سرود که به عنوان یک سبک ادبی نوین اهمیت یافت.
ابوسعید الاعرابی نخستین تاریخ صوفیه به نام طبقات النساک را تالیف کرد، اما شاگرد مستقیم دیگر جنید، ابومحمد جعفر الخلدی حکایات الاولیا را تصنیف کرد که علمای بغداد در طی سده بعد بسیار ارجش مینهادند. هر دوی این زندگینامههای مهم از میان رفته است، لذا پارههایی از آنها در نوشتههای متاخر باقی مانده است. به علاوه هر دو اثر مزبور در مطالعه منظم وسیع تصوف که در سده چهارم هجری پدید آمد بسیار موثر بودند.
البته معروفترین شاگرد جنید حسین بن منصور حلاج، برجستهترین صوفی دوره نخست بود که سخنانش در سراسر تاریخ تصوف انعکاس یافته و نیز کسی است که در نتیجه تلاشهای خستگیناپذیر لویی ماسینون شناخته شده است.
حلاج حدود سال 244 ه.ق نزدیک بیضای فارس در جنوب ایران به دنیا آمد، در بغداد درس خواند و به زیارت مکه رفت. سپس دس به یک سلسله سفرهای طولانی زد که طی آن در سراسر ایران، آسیای میانه و هند سیاحت کرد در هرجا آشکارا از معرفت باطنی و اتحاد با خدا سخن گفت و وظیفه خویش یافت تا با افکندن در خرد که تصوف برای نخبگان روحانی میاندوزد در پیش هرکسی وجدان دینی مردمان را بیدار کند. وی سرانجام به بغداد بازگشت و با فاش کردن اسرار الهی به متوحش ساختن مردم ادامه داد تا این که عاقبت به تبلیغ علیه اسلام متهم گردید و به مرگ محکوم شد و در سال 309ه.ق بر دارش کردند. حمایت آشکارش از مرگ و طریقه مرگش در راه آرمان تصوف اثری پایدار بر اذهان مسلمانان گذاشت چنان که ماسینیون آن را با شور در محیط مسیحی آن مقایسه کرده است.
ذکر چند البته میزان این دو کاملاً متفاوت است. بعدها صوفیان از عطار، سهروردی، ابنعربی و رومی تا اولیا و حکمای قرون اخیر سخنانی فراموش ناشدنی حلاج، خصوصاً جمله اناالحق را که وی بالخاصه بر سر این جمله محکوم گردید انعکاس دوباره دادهاند. البته از دیدگاه صوفیان این نفس حلاج نبود که این سخن را جاری میکرد که کفرآمیز بوده باشد بلکه این خدا بود که از درون وی سخن میگفت، در واقع مثل مورد شطحیات صوفیان.
سیر تصوف در ایران پس از جنید:
تصوف بر اساس سیر نخستین خود در ایران و سود بردن کامل از تعالیم مکتب بغداد در طی نیمه دوم سده سوم هجری و سراسر سده چهارم هجری در ایران انتشار یافت. اگر چند بیشتر صوفیان ایران همچنان از خراسان برمیخاستند که به همین دلیل این ولایت را سرزمین اولیاپرور میخواندند اما در دیگر نواحی ایران نیز مشایخ بزرگ صوفیه ظهور میکردند. با اینکه در طی این دوره دستکم بیشتر آنها هنوز با مشایخ خراسان اتصال داشتند، حلاج یک استثناست که از فارس به شوشتر و سپس بغداد رفت. اما وی نیز عمیقآً از بایزید بسطامی که از خراسان برخاسته بود تاثیر برداشت.
ابنکرام
از صوفیان برجسته سده دوم و معاصر جنید اما نه از مکتب وی، ابنکرام بود که حدود سال 190ق در سیستان تولد یافت، در خراسان تحصیل کرد و پس از زیارت کعبه به سیستان بازگشت. اما به واسطه مواجهه با دشواریهای زیاد در مولد خود خراسان خصوصاً نیشابور که مدتی در آنجا زندانی بود ایران را به قصد اورشلیم ترک گفت و در آن شهر در مسجد قبهالصخره به موعظه و تعلیم پرداخت. پس از یک زندگی همراه با زهد و ریاضت سخت در سال 260 ه.ق در آن شهر درگذشت و در کنار گورش، مدرسه و خانقاه کرامیه، مکتبی که با نام وی خوانده میشد بنا گردید.
ابنکرام هم صوفی بود و هم متکلم. وی در نوشتههایش در واژگان فنی تصوف و کلام تجدید نظر کرد. او از حیث حکمت الهی میان مکتب سنتگرا که بهکلی مخالف کلام خردگرایی بود و معتزله که کاملاً از برداشت خردگرایانه حمایت میکردند قرار گرفت. نفوذ او بیش از همه در مکتب «ماتریدی» مشاهده میشود. (ماتریدیه پیروان محمد بن محمد بن محمود ابومنصور ماتریدی [متوفی 333ق] میباشند.) اندیشههایش تا سرزمینهای دوردست راه پیموده و تا هند با آن آشنایی یافتند. وی نیز شاگردان بسیار تربیت کرد که مشهورترین آنها یحیی بن معاذ رازی نیشابوری بود که در سال 258 ق درگذشت.
بایزید بسطامی
از معاصران ابنکرام، که بر افقهای تصوف خراسان در آن ایام میدرخشید بایزید بسطامی یکی از نامدارترین صوفیان است که در سال 261 ه.ق در بسطام نزدیک شاهرود کنونی درگذشت و مقبره و حتی حجرهای که وی در آن خلوت میگزید هنوز برجاست. بایزید عارفی خالص با سختگیرترین سبک و طریقه بود که تقریباً تمامی زندگیاش را در کوههای مازندران و گرگان به سرآورد. جز چند مناجات و شطحیات، نوشته و اثر دیگری از خود باقی نگذاشت و که بعدها روزبهان بقلی شیرازی آنها را گردآوری و شرح کرده است. اما همین چند سطر و بیت برای اینکه مقام وی را به عنوان یکی از پیشگامان خلوتگزینان در تمدن اسلامی تثبیت کند کافی است. او کسی است که خالصترین تعالیم صوفیه را به زبانی بیان کرد که تنها با ژرفبینی به دست آمده از عرفان میتوان فهمش کرد. وی بزرگترین نماینده مکتب به اصطلاح «سکر» تصوف بود و حتی بر برخی از مریدان جنید، پیر مکتب صحو که از آنها خصوصاً حلاج را باید ذکر کرد تاثیرگذاشت.
بایزید که ابویزیدش میخواندند بارها به درآمیختن تعالیم بودایی با تصوف متهم گردید. ر.س زئنر که آخرین نفری است که این مساله را مطرح کرده است به چندین عنصر نظیر شباهت میان «خدعه» که بایزید به کارش میبرده و مایا (maya- فریب و عالم جسمانی) سخن معروف بایزید یعنی سبحانی و «بر من سر بندگی فرود آرید» بر اهاتسانیاسای «اوپانیشاد» (onamah mahyameva ham) و نیز شباهت «انت ذاک» او با tvanasi tat«ودا»یی، و این امر که معلم روحانیش ابوعلی سندی بوده که از آیین هندو به اسلام گرویده بود، اشاره میکند. اما هیچ یک از این استدلالها نمیتواند در برابر انتقاد جدی تاب آورد. آنچه ما در مورد بایزید ملاحظه میکنیم وامگیری ازودانتانیست، بلکه بیان عرفانی محض است که چون ماهیتش شباهت نزدیکی با عرفان محض در هر سنت دیگری از جمله طریقه آیین هندو دارد که تعالیم باطنی و عرفانی صرف در مکتب ودایی یافت میشود چنین تصوری پیش آمده است.
سخنان بایزید یکسره حالت اتحاد را منعکس میکند که وی به واسطه سالها سلوک و تزکیه روحش از طریق تجرید از همه محدودیتها و تاریکی بدان نائل شده است. میگویند که یکی در خانه بایزید رفت و بر در کوفت. وی گفت «که را می طلبی؟» گفت «بایزید را» بایزید پاسخ داد که« بایزید سی سال است تا بایزید را میطلبد و نام و نشانش نمییابد، تو چگونه توانی که او را ببینی؟» باز گفته است که «بارخدایا تو آیینه من و من آیینه تو گشتهام.» این سخنان و بسیار گفتههای دیگر درجه رفیع معرفت بایزید و درک عالی وی را میرساند که وی با پیمودن همه مراحل طریقت و بیرون آمدن از همه پوستهای ظاهری وجود خود تا رسیدن به مرکز قلب که مسکن عرشالرحمن است به دست آورد. بایزید گذشته از اهمیتش در شرح و تفسیر رموز تجرید، فنا و بقا، به عنوان نخستین کسی که معنی باطنی معراج پیامبر را کاملاً تشریح کرد و تجربه خود را از این نوشته است نیز در تاریخ تصوف خصوصاً معروف است. توضیح بایزید چنانکه هجویری میگوید به شرح زیر است: سرها را به آسمانها بردند. به هیچچیز نگاه نکرد و بهشت و دوزخ وی را بنمودند به هیچ چیز التفات نکرد و از مکنونات و حجب برگذاشتند. فصرت طیراً؛ مرغی گشتم و اندر هوای هویت میپریدم تا بر میدان احدیت مشرف شدم و درخت ازلیت اندر آن بدیدم، چون نگاه کردم آن همه «من» بودم. گفتم بارخدایا! با منی مرا به تو راه نیست و از خودی خود مرا گذر نیست، مرا چه باید کرد؟ فرمان آمد که یا بایزید! خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما بسته است. دیده را بر خاک قدم وی اکتحال کن و بر متابعت وی مداومت کن.
معراج روحانی که تقلیدی از معراج پیامبر است در تردد صوفیان سرمشق عالی تبعیت گردید و صوفیان و شعرای متاخر نظیر سنایی و ابوالعلاء معری تفصیل بیشتری بر آن افزودند. معراج با وارد شدن در ساختار کمدی الهی دانته جایگاهی پایدار در عالم مسیحیت یافت. در این کتاب بار دیگر تجربه روحانی به صورت سفر به کیهان و سطوح مختلف وجود کلی شرح میشود.
حکیم ترمذی
صوفی خراسانی دیگری که تفسیرش از تصوف نهاد عقلی و عرفانی روشنی داشت ابوعبدالله محمد بن علی ترمذی بود که در تاریخ تصوف به حکیم ترمذی معروف است. وی در ربع اول سده سوم هجری تولد یافت و حدود پایان همین قرن، احتمالاً در ترمذ که میگویند مقبرهاش در آنجاست درگذشت. جزئیات زندگی وی مبهم است و تنها طرحی کلی از زندگیاش که عمدتاً از نوشتههای خود او بدست میآید میتوان تشخیص داد. معروف است که خاندان وی علمای حدیث بودند و نیز ناحیه زادگاه او در آن ایام مرکز تحصیل علم حدیث در عالم اسلام بود. وی خود در حدیث تبحری کامل داشت و نوشتههایش از معرفت عمیق وی در این علم خبر میدهد. همچنین ترمذی حافظ قرآن بود و از او نقل شده است که علم باطنی را از خضر آموخته بود. لقب حکیم ترمذی بواسطه پرداختن وی به مباحثات عرفانی و حکمی بود که عرضه و بیان کامل آن را باید در آثار ابنعربی جبلی و دیگر مشایخ متاخر آن مکتب یافت. البته نوشتههای ترمذی تنها محدود به میدان تصوف نیست. از تقریباً شصت و پنج اثر وی شمار زیادی به علوم دقیقاً دینی، نظیر تفسیر، حدیث، کلام و حتی فقه که هر چند دیدگاه صوفیان هرگز از آن غایب نیست اختصاص یافته است. اما در آثاری که دقیقاً در تصوف نوشته و در آنها از بسیاری جهات از ابنکرام پیروی میکند، به شرح تعالیم ماوراء الطبیعی بنیادی میپردازد که در نوشتههای صوفیان متقدم پوشیده مانده بود. شاید بانفوذترین این آثار ختمالولایه است که حکیم ترمذی در آن رابطه میان نبوت و ولایت و مساله بسیار ظریف ختم ولایت پرداخته است. برای آنکه فهم شود که نفوذ ترمذی بر تصوف متاخر تا چه اندازه بوده است کافی است کتاب فتوحات المکیه ابنعربی را بخوانیم.
این مساله دقیق «ختم ولایت» چنانکه در نوشتههای سیدحیدر آملی میبینیم موضوع مباحثه و جدال میان پیروان سنی و شیعه ابنعربی نیز بود. قرنها بحث و گفتگو بر سر تعلیم بسیار دشوار و باریک تصوف در اطراف مضامینی میگشت که نخستین بار از سوی حکیم ترمذی مطرح شده بود که نیز اولین صوفیای بود که مقداری آشنایی با تعلیم ماوراء طبیعی و جهانشناختی یونانیان داشت. تاثیر او بر عرفان مکتب ابنعربی از یک سو و بهاء الدین نقشبندی و مشایخ متاخر طریقه نقشبندیه از سوی دیگر هم عمیق بود و هم پایدار.
احمد بن عیسی الخراز
احمد بن عیسی الخراز، از معاصران حکیم ترمذی در بغداد زندگی میکرد و با سری سقطی و بشر حافی معاشر بود، اما در اواخر عمرش به مصر سفر کرد و در آنجا با ذوالنون دیدار نمود و در سال 286 ه.ق در همانجا درگذشت. خراز که عمدتاً بواسطه یگانه اثر موجودش کتاب الصدق که از شاهکارهای اولیه تصوف است معروف میباشد، از نخستین اولیایی بود که تعریف روشنی از فنا و بقا بدست داد. همچنین وی یکسره به طرف علم جفر و سماء کشیده شد. وی در کتاب الصدق از تصوف از دیدگاه فضیلت اصلی صدق سخن میگوید و این فضیلت را به تمامی دیگر ارکان طریقت، نظیر صبر، توبه و معرفت تعمیم میدهد. نثرش روشن است و رسالهاش یکی از سرراستترین و روشنترین شرحهای دوره اول تصوف است که با سبکی ساده و موثر نوشته شده و از شروح ذهنی و بیشتر تعالیم حکیم ترمذی کمابیش دور است.
ابوسهل تستری
علاوه بر مکاتب بغداد و خراسان، مراکز و مشایخ برجسته دیگری نیز وجود داشتند که در سیر تصوف در سده سوم هجری مدخلیت داشتند. یکی از این مشایخ ابوسهل تستری بود که در سال 200 ه.ق در تستر (شوشتر کنونی) که بعدها حلاج نیز در آنجا تحصیل علم میکرد بدنیا آمد و در سال 261 ه.ق در بصره وفات یافت، تستری مانند بسیاری از صوفیان روزگارش سفرهای بسیار کرد و طی آن در خدمت سفیان ثوری تلمذ کرد و با ذوالنون مصری دیدار کرد. تستری برخلاف برخی از معاصران صوفی خود که متکلم نیز بودند مخالف تعالیم کلام بود و احساس میکرد که مطالعه کلام خاطر را از خدا بر میگرداند. وی خصوصاً اهمیت توجه ذهن به خدا در تمام لحظات زندگی از طریق توبه را تعلیم میکرد که میبایست همواره تجدید گردد. در نظر وی نور ایمان بر عقل و همه دیگر استعدادهای بشر غلبه دارد. تستری نخستین تفسیر صوفی بر قرآن را نوشت و اصل تشابه الفاظ قرآن با نور روحانی را بسط داد که تاثیر زیادی بر شماری از صوفیان چون ابنمسره گذاشت. بسیاری از اقوال او درباره وحدت حلاج را نیز تحت تاثیر قرار داده بود. اما تعالیم تستری عمدتاً بوسیله شاگرد او ابنسالم بصری که مکتب معروف سالمیه را پی افکند و هزار مساله استادش را تنقیح و تبیین کرد به قرون متاخر انتقال یافت. این مکتب دو قرن دوام آورد و بسیاری از مشیخ بزرگ تصوف نظیر ابوطالب مکی و ابنمرجان پرورده این مکتب بودند. مکتب سالمیه بر اثر حملاتی که عمدتاً از سوی محافل حنبلی به آن میشد و اتهامات تجسد و تشبه خدا از میان رفت.
ابنحنیف
در شیراز نیز در سده سوم هجری صوفیای ظاهر شد که شهرت و نفوذی دیرپا داشت. ابنحنیف که از ابناء ملوک بود در سال 270 ه.ق در شیراز دیده بر جهان گشود وی به بغداد رفت و در آنجا با حلاج و دیگر مشایخ مکتب بغداد دیدار کرد و ششبار سفر حج کرد. ابنحنیف در آسیای صغیر و مصر نیز سیاحت نمود و سرانجام به بغداد بازگشت و در سال 371 ه.ق در آن شهر درگذشت. وی آثار بسیار تالیف کرد و خصوصاً بواسطه طرفداری از کلام و کوشش او در استفاده از آن برای مقاصد تصوف مشهور است. و نیز ابنحنیف در نزد اخلافش به عنوان قدیس حامی شیراز، افتخاری که وی با روزبهان بقلی صوفی بزرگ این شهر سهیم میباشد معروف است.
تصوف در قرن چهارم
شجره تصوف که اکنون ریشههایش تا ژرفای خاک ایران فرو دویده است در سده چهارم هجری به بر آوردن میوههای بزرگ ادامه داد. از یک سو مشایخ بزرگی از سنخ سده سوم نظیر مردانی چون ابوالحسن خرقانی ظهور کردند که قطب روزگارش به شمار میآمد و ارتباط روحانیش با بایزید با لطف و زیبایی تمام در تذکره الاولیاء عطار گزارش شده است. از سوی دیگر نوع جدیدی از نوشتههای صوفیانه در شکل تالیفات مجموعهها و تواریخ پدید آمدند. مولفان بیشتر این آثار که تا امروز رکن اصلی ادب عرفانی در خانقاهها بودهاند صوفیانی چون کلادباذی، سراج، سلمی و ابونعیم بودند.
کلاباذی
ابوبکر کلاباذی که در سال 390 ه.ق در بخارا درگذشت بواسطه کتاب التعریف لمذهب اهل تصوف معروف است که از بهترین نمونه کتب تصوف است و تقریباً از همان زمان تصنیف شهرت یافت از این گذشته، این کتاب شرحی به فارسی دارد که ابوابراهیم مستملی بخاری که احتمالاً از شاگردان کلاباذی نوشته است. این شرح که هرگز چنانکه باید مورد بررسی و مطالعه قرار نگرفته یکی از غنیترین منابع برای تتبع در تاریخ و تعالیم دوره اول تصوف است.
ابونصر سراج
ابونصر سراج طوسی که در سال 378 ه.ق درگذشت از شاگردان جعفر خلدی بود و از طریق او به مکتب جنید علاقهمند گشت. کتاب اللمع فی التصوف سراج یکی از اساسیترین و معتبرترین گزارشها از تصوف و تعلیم آن است. این کتاب به جای آنکه تنها گزارشی از زندگی صوفیان به دست دهد با روشی روشن و منظم به شرح تعالیم اساسی صوفیه خصوصاً درباره احوال و شئون و سیرت پیامبر که صوفیان سیره وی را دنبال میکردند، میپردازد. این کتاب از حیث ارائه اسناد و ارجاع به اقوال و آثار صوفیان نخستین، اثری غنی است. کتاب اللمع در اساس فکری به مکتب جنید وابسته است.
ابوطالب مکی
ابوطالب مکی در ایران تولد یافت، اما به مکه رفت. او در خدمت ابوسعید العربی، شاگرد دیگر جنید تلمذ کرد و در سال 386 ه.ق در همانجا درگذشت. مکی که خصوصاً جذب مکتب محاسبی شده بود توانست تحلیل بسیار موفقی از جنبههای مختلف تصوف بر حسب تعالیم شریعت بدست دهد. قوت القلوب او که به عنوان بیان معتبری از تصوف همواره با کتاب اللمع رقابت کرده است نقل کمتری از کتاب اخیر دارد، اما شمار استدلالهای آن بیشتر است. این کتاب از لحاظ ادبی یکی از نفیسترین آثار تصوف به عربی است و کتابی است که مطالعه آن مستلزم کوشش و دقت زیاد است. قوت القلوب به بسیاری از صوفیان متاخر، مخصوصاً غزالی تاثیر گذاشت و احیاء علومالدین او که چنانکه در پیش گفته آمد از محاسبی نیز تاثیر برداشته بود و حتی تطویل قوت القلوب خوانده شد.
ابوعبدالرحمن سلمی نیشابوری
نخستین تاریخ منظم مشهور زندگی اولیا به صورت طبقات، طبقات الصوفیه ابوعبدالرحمن سلمی نیشابوری است که در سال 412 ه.ق دیده بر جهان فرو بست. مولف آثاری بسیار در باب تصوف نوشت، اما خصوصاً طبقات است که فینفسه و نیز به عنوان منبعی برای اثر معروفتر انصاری به نام طبقات الصوفیه که مجالس تذکیر شیخ به لهجه هروی بر اساس کتاب سلمی است اهمیت دارد. همچنین بیشتر تذکرهنویسان متاخر صوفی نظیر عطار و جامی مطالب خود را از انصاری و سلمی برگرفتند و چنانکه برخی از مورخانی که در آثار خود به بررسی تصوف پرداختند نظیر ذهبی در تاریخ الاسلام مطالب خود را از سلمی اخذ کردند. طبقات سلمی مختصر گرانبهایی است از تعالیم صوفیان نخستین، خصوصاً مکتب جنید.
ابونعیم اصفهانی
در پایان سده چهارم هجری و آغاز سده پنجم هجری تصوف در سراسر عالم اسلام اشاعه یافت و همراه با آن شمار زیادی کتاب تالیف گردید که موضوع بحث آنها تعالیم، طریقهها و تاریخ تصوف بود. ابونعیم اصفهانی که در این ایام زندگی میکرد و در سال 430 ه.ق درگذشت کتاب حلیه الاولیاء را نوشت که تا امروز بزرگترین دائره المعارف تاریخ تصوف است و در ده مجلد بزرگ طبع شده است. این مرجع وسیع که مبتنی بر تعدادی از تذکره احوال و زندگی نامههای پیش از خود است که اکنون از میان رفتهاند دارای بافت فکری نیست و شرح منظمی از جنبههای نظری یا عملی تصوف ندارد، اما مشتمل است بر اطلاعات زیادی از «طبقات» مختلف صوفیه که از صحابه پیامبر آغاز میشود. دو مجلد آخر کتاب شرح دقیقی از تصوف در دو قرن بیش از تالیفات کتاب به دست میدهد. با آمدن سلجوقیان تبدیلات سیاسی و فکری بسیاری اتفاق افتاد که جهت سیر فلسفه، علم و کلام را بکلی دگرگون ساخت. همچنین سیر عرفان شیعه، هم امامی و هم اسماعیلی که بخشی از باطنگرایی اسلامی میباشند و پیوند نزدیکی با تصوف دارند اما ما ناگزیریم از موضوع بحث خود خارج سازیم، با ظهور سلجوقیان طرح و قالبش را تغییر داد.
اما در تصوف راهی که در سده چهارم هجری ترسیم شده بود و تقریباً در همان مسیر ادامه یافت تالیفات کسانی چون سراج و ملکی را در سده پنجم قشیری در رساله معروف خود و هجویری در کشف المحجوب که نخستین رساله منثور فارسی در تصوف است ادامه دادند. صوفیان نامی دوره سلجوقی که به استفاده از زبان فارسی به عنوان وسیله بیان تعالیم خود آغاز کردند، نظیر ابوسعید و انصاری و بعدها عطار و نیز آنها که شاعر نبودند اما صوفیان بزرگی بودند که آثار خود را به نثر مینوشتند مانند غزالی شاخههای همان درخت میباشند که در اینجا به تحقیق در ثمراتش پرداختهایم.
بذر تصوف که وحی اسلامی در خاک ایران کاشته بود با گذشت قرنها درخت تناوری گردید که از سده پنجم به پهن کردن شاخههایش بر گستره ادب فارسی پرداخت. از سنت تصوف که شاخههای ایرانی آن در دوره نخستین شاهکارهای بسیاری به زبان عربی خلق کرده بود، آن حضور و فیض روحانی که به درجهای بسیار آشکار عمیقترین تاثیر را بر تمام هنرهای ایرانی، خصوصاً ادبیات گذاشته بود، همچنان جریان داشت. از همان آغاز این نفوذ روحانی و نبوغ ناپیدای زبان فارسی شعر عرفانی یگانه فارسی تولد یافت که نه تنها عالمگیرترین بخش ادب فارسی گردید، بلکه مقدر بود که تا چندین قرن بخشی قاطع در حیات معنوی و دینی ملتهای متعدد دور و نزدیک آسیا بازی کند.
به نقل از دکتر رضا دهفانی http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386012803