قالیباف
1
دیوار چله ها را فرو می ریزد
آشوب انگشتانش
تا پهن می شود
فرشی از ستاره و سوسن
در ایوان حوصله یی بی صله
که سلام می دهد نمازش را
2
روی سری اش را
می کشد محکم بر سر
چادرکودری اش را نیز
دوره اش کرده اند شکم گنده ها
هفتصد هزار گره زده بر قالی
از او نمی خرند به هفت صناری
که سلام می دهد نمازش را
3
می ایستد دلواپس
رو به راهی که باید برود
با مردی غریبه از تبار
عما قریب
پشت بافه های زلفش که پنهان است
مخفی نخواهد ماند خواهی نخواهی
خواهدش برد بر کجاوه ی باید ها
تا رباط پشت همین دنباله ی مالرو
رو به نزدیک ترین دیوار
کوتاه ترین سقف
هموارترین چاله چوله های
سطح چادری که تهیه دیده است
به چه سادگی باید برود
رو به چار دیواری
بی در بی پنجره
که سلام می دهد نمازش را
4
دخترک ديروز
کنیزک امروز
رعیت است
با بچه هایی که خواهد
آورد ن
در امتداد شکفتن
مثل گل
گیاه مهر مرده اش را
در کدام کهنه کلامی بپیچد
به که تقدیم کند شعر های تازه اش را
که سلام می دهد نمازش را ....
:::
5
پس می زند ابرها را تکه تکه
از پیش چشمانش که سیاهی می رود
سفید و سیاه
سبز و صورتی
می زند گره بر تارهای تنگ هم
رنگ به رنگ می شوند
پهن میشوند
فرش هایی
از ماه و مهر
با کرک و ابریشم
از ستاره و سوسن
با کودکان دبستان ندیده
از مردی که در مزار
بر دست راست رو به قبله
دراز کشیده است
دیری است
که سلام می دهد نمازش را
محمد یزدانی جندقی
تاریخ ارسال :
1391/12/5 در ساعت : 9:5:10
| تعداد مشاهده این شعر :
1119
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.