می دوم تا چشم هایت در سکون
رفته ام از مرز آدم ها برون
زخم دارم از نگاه نازکت
لخته لخته می چکم همراه خون
از همان آغاز دستم رو شده
شد رباعی های ذهنم واژگون
شک ندارم شاخه ی طوبی ستی
از انارت، سیب می خواهم کنون
من خدا را دیده ام در ناز تو
شد نگاهم عِندَ چشمت یُرزقون
امشب از فرط پریشانی خوشم
می دوم تا چشم هایت در سکون
تاریخ ارسال :
1393/9/15 در ساعت : 14:6:1
| تعداد مشاهده این شعر :
483
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.