من وتــو اتفـــــاقی ساده بودیم
پیــاده همســـفر در جاده بودیم
دوبرگ تشنه ی خشکیده درباد
کنــــار دســت آب افتاده بودیم
..................
فضای ابــــری ِ ممـتد شب وروز
نگاهی خیس بیش ازحد شب وروز
دلم سایـــه به سایــــه لحظه ها را
به دنبال تــــومی گردد شب وروز
...................
زمین دربستر شب خواب می رفت
شب ازتشویش وبی مهـتاب می رفت
ومـن افتـاده بـــرگ از شاخـه ای که
پـس ازعـمــری بــروی آب می رفت
...............
دلـــم را بـــــرد امـا بـــاز پس داد
به من زخمی ترین گل را سپس داد
خودش تا آسمانهـــا رفت وافسوس
کبوتـــــر بچــه را دست قـفـس داد
...................
اگـرداغ دلـــم را دیــده باشی
شقایق می شکوفد این حواشی
مبــــادا بـــا نــــگاه آتشـــــینت
نمـک بر زخــم های من بپاشی
.............
کویرم با توصد پیوند دریاست
بـرویم وسعتی لبخـــند دریاست
زتوفان های چشمت ای بلاخیز
بگو تا ساحل من چند دریاست؟
..............
نگاه هر خیابان بر گ، پاییز
و آوای درختان بــرگ ،پاییز
طنین خسـته ی نـارنجی شهر
هوای گـریه باران،برگ، پاییز
.............
هاشمی زاده