بر هر که گذر کردم بس شعر و غزل گفتم
چون از تو سراییدن، تا تاب گذشتن نیست؟

دیشب به دو چشم خود دیدم خم ابرویت
تیری زد و دانستم در خوابم و این تن نیست

با دوست چو بنشستم از جلوه دلبر گفت
افسوس که زیبایی پیراهن ساتن نیست

ای عشق چه سودایی؟ یک لحظه امانم ده
دیریست که قلب من سرمایه هر تن نیست

پیغام ظفر گشتی بر لشکر ناکامی
پس فاتح این میدان سهراب و تهمتن نیست

هر چشم تو گر جامیست لبریز شراب اما
ما مست یکی هستیم در عهد شکستن نیست