❤🌷🍃❤🌷🍃
ماندم سر قرار و دلم بی قرار بود
چشمم به رفت و آمد کُند قطاربود
.
.
این ایستگاه پیر، به پایم نشسته چون
فهمیده بود مقصد ما انتظار بود
.
.
بر قبرهای بی کَسیِ خود گریستم
آن روز اولی که دلم تازه کار بود
.
.
کم کم به باورم گِرِهی کور می زدند
دیگر پناهگاه من آغوش دار بود
.
.
حتی سکوت آینه قد مرا شکست
این بی هویتی که اسیر غبار بود .
.
کم سو شد آسمان ستاره هبوط کرد
وقتی که درد قصه ی دنباله دار بود
.
.
در خاطرات عشق مرا بیش تر بخوان
این زن شهید زنده ی این روزگار بود
#زهرا_محمودى
تاریخ ارسال :
1397/7/22 در ساعت : 21:20:58
| تعداد مشاهده این شعر :
383
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.