شب می گذشت و دست قضا بر صلیب بود
مردی که از سلاله ی پاک و نجیب بود
آوای غربتی نفس دشت را برید
از تنگنای فاجعه ، دل نا شکیب بود
ابری سیاه دور زمین را احاطه کرد
گویی زمان بدون فرازو نشیب بود
ابری که از سخاوت باران ِ عاطفه ...
بر کامهای تشنه لبان بی نصیب بود
خورشید روی نیزه به آفاق می رسید
هفت آسمان شهید نگاهی غریب بود
خونآبه از قساوت تزویر می چکید
شمشیر را فغانه و اشک و لهیب بود
نفرین به دست فاجعه ای که به خون کشید .....
خورشید عشق را که بدون رقیب بود
حالا به رغم پهنه ی خونین کربلا ...
شب باز می گذشت و حسابی عجیب بود
فردا دوباره دست دعا دارد آفتاب ....
بر گنبدی که پرتو ِ امن یجیب بود
21/4/1388
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/24 در ساعت : 11:4:3
| تعداد مشاهده این شعر :
1298
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.