چشم را وا کرد از اول مثل آهوهای مست
شعر می خواند وغزل می گفت از روز الست
همنشین شبنم و ابریشم و یاقوت بود
دور از چشم صدف در آسمان می برد دست
آرزویش دیدن رنگین کمان و ابر ها
کوله بارش را به سمت مقصد خورشید بست
میهمان سفره ای از جنس اقیانوس شد
کوه گردید و دو زانو پیش دریا ها نشست
عشق را در ذهن خود با رنگ خون تفسیر کرد
دور گردید از دورنگی های این دنیای پست
تا ابد سر بند هایش پرچم این شهر شد
اسمهای کوچه ها نقش پلاکی که شکست
عاقبت در گوش دل با لحن یک پروانه گفت:
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/27 در ساعت : 22:58:48
| تعداد مشاهده این شعر :
858
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.