راهی حج بود مردی اهل شام
دید مردی را و پرسید ش (که نام؟)
گفته شد این مرد، فرزند علی ست
این حسین بن علی منجلی ست
مرد شامی چون دلش پر کینه بود
عقده ها را تند و بی پروا گشود
دیگ خشمش جوش آمد بی درنگ
بانگ زد، فریاد ،چون فریاد جنگ
با درشتی صدچنان دشنام داد
عقده خالی کرد و دل آرام داد
دشمن آل علی بود و تمام
کینه اش در چهره اش، شام مدام
چون حسین بن علی آرام بود
با متانت خشم را از او زدود
با محبت این سخن آغاز کرد
صد گره از نکته ها را باز کرد
گفت میدانم غریبی ،اهل شام
از من و آل علی برتو سلام
آیه هایی را ز قرآن گوش کن
شعله های کینه را خاموش کن
ما مسلمانیم و یاران رسول
پیروٍ آئین و قرآن رسول
شاید این خشم تو از درماندگی ست
حسن اخلاق و عطوفت،بندگی ست
هر چه می خواهی هویدا می شود
جامه و درهم ، مهیا میشود
هم مسلمانیم و هم بخشنده ایم
چون فرامین خدا را بنده ایم
هرچه از دستم بر آید آن کنم
خانه ام را خانه ی مهمان کنم
مرد شامی بعد از آن بذری که کاشت
انتظار این سخن ها را نداشت
مرد شامی در عجب،درمانده بود
چهره را از شرم خود پوشانده بود
نفرتش چون آتشی بر آب شد
ظلمت اندیشه اش، مهتاب شد
کینه اش اینک محبت گشته بود
نفرت دیرینه را از دل زدود
بعد از آن شد پیرو ِ آل علی
دوستدار آل نور منجلی
بعد از آن شد دوستدار مرتضی
پیرو ِ آئینه های مصطفی
اکرم بهرامچی
یادمان نرود روایاتی که ارزشمندند............