بگذار که امشب به رُخت چشم بدوزم
آنقدر نگاهت بکنم تا که بسوزم
ای بارِ سفر بسته اگر خواب نرفتی ...
برخیز و ببین غصّه چه آورد بروزم
*
آنشب که پریشان وسطِ کوچه دویدی
سیلی زد و یک مرتبه از درد پریدی
آن لحظه که با چرمیِ شلّاق تو را زد
آنگاه که پیشِ همه دشنام شنیدی
وقتی که به بازویِ تو زد با بُنِ شمشیر
با سوزِ جگر از تهِ دل آه کشیدی
**
وقتی که سه نامرد شکستند پرت را
خوردی به زمین بعد گرفتی کمرت را ...
از درد نشستی و من از شرم نشستم
پیچیدی و من یک شبِ صد سال شکستم
آتش به جگر داشتم و دیده ی جاری
وقتی که سَرَت خورد به دیوارِ کناری
ایکاش میانِ غل و زنجیر نبودم
تو جایِ علی بودی و من جایِ تو بودم
آنشب به سَرم زد بزنم زیرِ همه چیز
اِعراض کنم از سرِ قولم به نبی نیز
امّا چه کنم فاطمه .. ای یاسِ کبودم ...
آلوده به پیمان شکنی نیست وجودم
ای چلچله ی سوخته بینِ در و دیوار
از پیشِ علی کوچ نکن .. دست نگهدار ...
تعجیل نکن .. زینب مان تاب ندارد
در بسترِ مرگی و حسن خواب ندارد
هی میپرد از خواب ز کابوسِ شبانه
ابلق شده موهای سرش دانه به دانه
*
رنگ از رخِ دُردانه ی مان پاک پریده ست
در خویش فرو رفته و از خلق بریده ست
جویا ز طبیبان شده ام لکنتِ او را ...
گفتند که این نیز از آثارِ کشیده ست
**
خوراکِ حسینت که شده گریه ی خالی
در نیّت روزه ست سه ماهِ متوالی
من هستم و تنهایی و طفلانِ عزادار
تعجیل نکن یاسِ نبی .. دست نگهدار ...
تنها چه کنم با غمِ دوریت چه سازم
حالی که دل افسرده ترین مردِ حجازم
آسودنت انگار .. قراری ازلی بود
پرپر شدنِ فاطمه هم سهمِ علی بود
#مهران_ساغری
#فاطمیه_۹۸
۹۸/۱1/0۸