[[۱]] @@@@@@@@@@@
شاعری پیراهنی از نور داشت
در فضای شعر خوش پرواز بود
قیمت دیوان شعرش آن زمان
یک تریلیون و دو شندرغاز بود
[[۲]]@@@@@@@@@@@
شاعری شعری تگرگی چون سرود
سر در آورد از اوین آن کلّه پوک
در خیالات خودش می زد قدم
آن سوی دیوار چین آن کلّه پوک
[[۳]]@@@@@@@@@@
شاعری اشعار شرجی می سرود
چون که بیچاره کمیتش لنگ بود
بین او با خویش شاید، فاصله
یکهزار و شصت و نه فرسنگ بود
[[۴]]@@@@@@@@@@@
طبع شعر شاعری خشکیده بود
فکر می کرد آسمان جُل گشته است
خود کشی می کرد اگر می بُرد پی
آسمان جُل نه ولی خُل گشته است
[[۵]]@@@@@@@@@@@
شاعری ی در سایه ی بیدی لمید
بید با او گفت: ای بیچاره چیس
تَت مگر کاغوش من شد ملجَاَت
گفت شاعر بید را: خاموش هیس
[[۶]]@@@@@@@@@@@
شاعری از نردبان افتاده بود
طبع شعرش با عصا مانوس شد
شعرِ تَرتر می سرود از آن به بعد
چون که چترش با حیا مانوس شد
[[۷]]@@@@@@@@@@@
شاعری ترکید بغضش ناگهان
بر غزل آورد رو از مثنوی
دید می آید به گوشش دم به دم
قوقولی قوقو قوقو از مثنوی
[[۸]]@@@@@@@@@@@
روز افزون شد رواجِ پخمگی
شاعری از بس که خورد اندوه، مُرد
پخمگان گفتند این بیچاره، حیف
شد چو ماتم در دلش انبوه، مُرد
[[۹]]@@@@@@@@@@@
شاعری تا از سفر برگشت دید
طبع شعرش استخوان ترکانده است
گفت: یارب شُکر طبعم دیو را
زَهره با بانگ اذان ترکانده است
[[۱۰]]@@@@@@@@@@@
شاعری بر حال زار خود گریست
برکه پیش چشمش اقیانوس شد
خیره، زُل زد چون به اقیانوس دید
هر حبابی مثل یک فانوس شد
[[۱۱]]@@@@@@@@@@@
شاعری میل هوای تازه داشت
خورد چندین بار رانی در اوین
بخت امّا چون نبودش یار، زود
مُرد از بی همزبانی در اوین
[[۱۲]]@@@@@@@@@@
شاعری چون شعرِ تر را دوست داشت
شاعری می کرد روی آبها
کامِ طبعِ او ولی از بختِ بد
تر نمی شد از سبوی آبها
[[۱۳]]@@@@@@@@@@
شاعری شد شعله ور چون دید عشق
پیش چشمش ساده پرپر می شود
گفت: از این پس_ بدون عشق_کی
آدمیزادی، همافر می شود؟
[[۱۴]]@@@@@@@@@@
شاعری از غُصّه دق می کرد چون
لاله روئی چشم بر بست از جهان
آهی از دل برکشید و گفت: کاش
چشم بر می بست سر مست از جهان
[[۱۵]]@@@@@@@@@@
چشم، بر بست از جهان تا شاعری
آسمان محتاج یک فانوس، شد
چشم چون بگشود در برزخ، فقط
سینه ی خونینش اقیانوس، شد
[[۱۶]]@@@@@@@@@@@
توبه کرد از شعر گفتن شاعری
ماعری شادی کنان القُشتَکید
بوی جوی مولیان بر باد رفت
کُرّه اسبی سینه ی خر می مکید
[[۱۷]]@@@@@@@@@@@
شاعری خوابید روی تختخواب
ماعران بی او گساریدند می
چون که شد بیدار پرسید از خودش
خواب بر چشمم گماریدند کی؟
[[۱۸]]@@@@@@@@@@@
شاعری شد توبه کار از شاعری
سینه اش انگار بود اندوهلاخ
با خودش می گفت اگر بودش غمی
پادشاهی بر نمی افراشت کاخ
[[۱۹]]@@@@@@@@@@@
شاعری بدبختی اش را می سرود
حلقه زد در چشم هایش اشک زود
با خودش می گفت: هست آیا خری
تا بَرَد بر حال زارم رشک زود؟
[[۲۰]]@@@@@@@@@@@
شاعری از حال و روزش شکوه داشت
گفت با خود شاعری چیز بدی است
دیر فهمیدم خداوندا چرا؟
شاعری بیچارگیِ ممتدی است
[[۲۱]]@@@@@@@@@@@
شاعری فهمید چُرتَش پاره شد
گفت شاید من خیالاتی شدم
بار الها رحم کن بر من، اگر
خیره سر از بی مبالاتی شدم
[[۲۲]]@@@@@@@@@@@
شاعری زد عینکی دودی و دید
طبع شعر او عزادار است، پس
گفت با خود دفتر شعرم، نگو
مثل اوراق بهادار است، پس
[[۲۳]]@@@@@@@@@@@
شاعری بابا بزرگش مرده بود
عرصه را بر طبع خود می دید تنگ
گفت : اگر راه فرار از مرگ بود
بر لَحَد هرگز نمی زیبید سنگ
[[۲۴]]@@@@@@@@@@@
شاعِرِ دلخوش بِه بَه بَه چَه چَهی
شعر هایی بندِ تنبانی سرود
گرم شد _ چون دید_ بازارش شگرف
خسروانی های چاخانی سرود
[[۲۵]]@@@@@@@@@@@
شاعری شعرش کمی بودار بود
گفت دیشب سیر خوردم با پیاز
گند بالا_ چون که دید_ آورد، گفت
کاشکی افشا نمی کردیم راز
[[۲۶]]@@@@@@@@@@@
شاعری بیگانه با فنّ عروض
در سرودن کم نه چون سُر خورده بود
گفت : کاش این طبع ناخوش گوی من
از عروضییون تلنگُر خورده بود
[[۲۷]]@@@@@@@@@@@
شاعری از آسمان جُلّی ملول
پیش سعدی هم نمی انداخت لُنگ!
چون کسادی دید در بازار شعر
چاره در این دید خود را کرد گُنگ
[[۲۸]]@@@@@@@@@@@
شاعری کارش به رمّالی کشید
وا کُنَد تا "سرکتابِ" خویش را
" هیمیا" آموخت نزدِ خِبره ای
کم کُنَد شاید عذابِ خویش را
[[۲۹]]@@@@@@@@@@@
روزه خوردن روز روشن شد مباح
شاعری قبل از اذان افطار کرد
اجر خود را تا مضاعف تر کند
بر بُنِ شعر و ادب ادرار کرد
[[۳۰]]@@@@@@@@@@@
طبع شعر شاعری بود آکبند
آب بندی کرد و شعری تر سرود
چون که پر شد قالبِ شعرش، نَخُفت
شعرِتر در قالبی دیگر سرود