ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : فیروزه سمیعی
درودتان باد جناب استاد پور حفیظ فرهیخته ی گرامی 🌞 - به دیده ی لطف مهر می خوانید مهربان 🌺🍃🌹🍀    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



«همسایه با نیشابور»
به بهانه ی 10 تیر، سالروز آمدن امام رضا، درود خدا بر او باد، به نیشابور:
 
 «همسایه با نیشابور»
 
 امیرکاروان می آمد از دور   
به روی شانه هایش شالی از نور
میان شهر، حرف مردم این بود
که روشن می شود چشم نشابور!
 
کسی دلواپس آیینه ها بود
به غربت آمد، اما آشنا بود
برای شهر من یعنی نشابور
یقین دارم، ره آورد خدا بود !
 
به نیشابور آمد آفتابی
زمین خالی شد از هر اضطرابی
قلمدان ها رصد کردند اورا
به هر یک داد از محمل جوابی
 
قلم ها از گُل و باران نوشتند
برای درد ها درمان نوشتند
به چشم خویش می دیدم که آن روز
حدیث عشق را با جان نوشتند !
 
هنوز از شوق می گرید قدمگاه
که دارد خاطراتی خوب از آن ماه
میان برکه می بیند خودش را
دلش را می برد تا آن سحرگاه !
 
تورا می دیدم از نزدیک و از دور
که می انداختی در کوچه ها شور
اگرچه تا «سرخس و مرو» رفتی
شدی همسایه آخر با نشابور !
 
کتابی کامل از توحید هستی
در اوج آسمان خورشید هستی
برای این همه دلتنگی ما
تو، صبحی روشن از امّید هستی !
 
دعا کن باز هم باران بگیرد
خراسان بار دیگر جان بگیرد
دعا کن تا شب دلتنگی ما
به امّید خدا پایان بگیرد !
 
مرا هم فرض کن، آقا، کبوتر
پناه آورده است امشب به این در
ندارد غیر از این درگاه امیدی
به رویش باز کن یک بار دیگر! 
 
دلم مشتاق پیچ دلبران بود 
برای من همیشه مهربان بود
همان پیچی که هنگام رسیدن 
پر از صلوات های نا گهان بود!
کلمات کلیدی این مطلب :  دلبران ، خراسان ، نیشابور ، قدمگاه ، کبوتر ، سرخس ، مرو ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1400/4/12 در ساعت : 10:52:11   |  تعداد مشاهده این شعر :  822


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

رضا محمدصالحی
1400/4/13 در ساعت : 0:35:25
قلم ها از گُل و باران نوشتند
برای درد ها درمان نوشتند
به چشم خویش می دیدم که آن روز
حدیث عشق را با جان نوشتند !

درود استاد
بازدید امروز : 21,965 | بازدید دیروز : 32,944 | بازدید کل : 154,186,801
logo-samandehi