ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
سلام - عیدشما پرنور - ممنون ازنظرتان - ولی مصرع حوض به این راحتی ، کجاش سخت دروزن نشسته لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
واقعا حیف این مفاهیم زیبا و دلنشین که نه کاملا موزون شود و نه سپید باشد - مثلا در بیت دوم: حوض سی   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



باید از حق گفت

مثل قصابی که قبل از ذبح ، بسم الله گفت
با نقاب آمد گذشت و رفت و یا الله گفت
زندگی آنقدر نامرد است که ، حتی علی
نیمه شبها درد دلهای خودش با چاه گفت
تا برادر می کند سر از برادر زیر آب
باید ازغم کور شد، یک گوشه وبا راه گفت
سفره ی دل را گره زد ،زیر خاکش کرد وبعد
پیش محرم بغض کرده گاهی و، ناگاه گفت
کوه ها را میشود بر گرده ها برد و، رسید
گاهی اما له شده، باید که از یک کاه گفت
تا ابد تصمیم ها بی انقضا که نیستند
گاه باید ساکت و خاموش بود و گاه گفت
شک که تیر سمی در قلب جا خوش کرده است
گر نباشد ،می شود از درد با همراه گفت
از تعصببهای کور و بدوی و پست و پلید
تا تفکر رفت و ، با یک آدم اگاه گفت
وانمود سر به راهی ،از کمی عقل هاست
باخود خود ، می شود از پرده و اکراه گفت
اصل دین گردن زده بر کوی و برزن ریخته
فرع آن در بوق و کرنا کرد و، نا اگاه گفت
مردم و سالاری اش ،شد قصه و از یاد رفت
باید از حق ،تاابد ،چه خواه و چه نا خواه گفت.
کلمات کلیدی این مطلب :  ،


   تاریخ ارسال  :   1401/5/10 در ساعت : 8:2:35   |  تعداد مشاهده این شعر :  355


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 4,561 | بازدید دیروز : 28,773 | بازدید کل : 152,155,965
logo-samandehi