
ای ماهتابِ هاشمی
دستانِ عالم بسوی توست
و آبرویِ تمامِ عرصه ها ، به آبرویِ توست
و چشمِ اُمّیدِ عالمیان
تنها درانتظارِ رویِ توست !
ای آنکه بر جمیعِ عاشقان نظاره گری !
تو بابُ الحوائجی
تو دوایِ دردهایِ عالمی
تو فرمانده یِ با وفایِ ارتشِ علی وُ محمّدی
تو سرآغازِ دنیایِ معرفتی
تو کمالِ انقطاعِ حقیقتی
تو زبانزدِ هر محفل و هر مجلسی ؛
و فُرات
هر چند شرمنده است
امّا از نگاهِ تو تا ابد
آبرو گرفته است !
ای شاهدِ کشف و شهود !
علقمه و فُرات در برابرت خجل شدند ؛
امّا تمامِ رودهایِ عالم
از نقشِ زیبایِ تو سیراب گشته اند !
وقتی به افتخارِ و اَمرِ برادر ، علمدار شدی
و در نگاهِ بهارانِ زندگی ، برون گشتی از فرات
زمین و زمان ، به پابوسِ تو آمدند
تا در خاک و خون فتادنِ تو را نظاره کنند
و همچنان به یاد تو گریه ها سر دهند !
***
امشب فُرات و علقمه ، شرمنده اند
امشب قیام و قعود ، درهم شکسته اند ؛
و خیمه ها
اشک و ناله را
در نگاه یتیمان به تماشا نشسته اند
و یاغیانِ شهری سیاه
ستارگان را به جفا چیده اند !
امشب به تاراج می رود زمین
امشب دل ها و سینه ها
همچون کوره هایِ آتشین ، شُعله می کشند
تا دردهایِ مستمرِّ بشر را ، نشان دهند
و با التیامِ زخمی کُهن
سرآغازِ مشقی دگر شوند !
م جعفری