ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : فیروزه سمیعی
درودتان باد جناب استاد پور حفیظ فرهیخته ی گرامی 🌞 - به دیده ی لطف مهر می خوانید مهربان 🌺🍃🌹🍀    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
درودها بانوی فرهنگ و ادب استاد سمیعی⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩⁦🙏🏻⁩🌹🌹🌹🌹 - بسیار زیبا می‌سرایید و مخاط   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حفیظ ( بستا) پورحفیظ
بانو جاویدنیا درودها!🌹🌹🌹🌹 - بسیارزیبا ودلنشین بود،تقریبن غزل عاشقانه درحرمش ازاین حقیر هم همچن   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - واقعا تا گفتن شعر سپیدی اینچنین - رگ به رگ می گردد آدم را کمر تا آستین - هرچند    ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما، گاهی فاصله است میان رئالیسم ادبی و دنیای واقعی، شعرتان زیبا بود اما شاید ضروری ترین نیا   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : کریم شاهزاده رحیمی
سلام بر شما - بله اگر از نظر وزنی در نظر بگیرید درو و از باید پشت سر هم و به شکل (دوراز) خونده ب   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : علیرضا حکیم
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : پروین برهان شهرضایی
   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



چیست اندر پی این راز
می‌دمد مرگ دمی، در تن و جانم ببرد
تا مرا گر چه به عشقش، به جهانی ببرد
٫
آنچه گویم در پسِ وابستگی‌ام در این جسم
نتوانم بپذیرم، چرا مرگ بگیرد جانم از این جسم
٫
آنچه دیدم در پسِ این غروب دردناک
راه اجباری برای قطع وابستگی‌ام از این خاک
٫
انتظارم به ندایی یا نوایی یا که حتی یه پیامی
تا که من درک کنم عشق به اجبار پیامی
٫
گفتم آیا که خدایا، هست به واقع عشقی دراین تجربۀ مرگ
یا که پایان من است و هیچم نیست در این ترک

ناگهان در دلم افتاد ندایی که میگفت
که کنم فاش برایت همه اسرار جهانت
٫
لیک آیا در ظرفیتت هست سطح و توانی
تا برایت همه را شرح دهم، مرگ آن نیست که دانی
٫
غیر این است که تو ،”انسان” به جز اجبار
قطع نمی‌گردد همه وابستگی‌ات زین همه یاران و دیار
٫
آنچه در پردۀ این راز نهفته است به ظاهر مردن
عشق است و عشق است، از آن “خالق بیدار”
٫
به تو گفتند که با مرگ کنی دیدارم
حق بگفتند ولی نیست همه اسرارم
٫
آن همه سِر که تو خواهی در پس مرگ بدانی
ترک وابستگی‌ات کن، تا همه سِر نهانت را بدانی
/
گفتم ای یار که شیرین سخنی را تو بدانی
گوی بر من که چگونه چشم ببندم زعزیزان و جوانی
٫
در دلم هست یقینی که تو دانی
چگونه ندایی به جواب سوالم برسانی
٫
گفت ای بنده من، ناز تو را من بخریدم
که تو را از بر عشقم چو سرودی آفریدم
٫
آنچه بر تو هدیه دادم، از وجود خود بدیدم
در دلت مهر بدیدم، طرحی از عشق کشیدم
٫
گر توانی همه وابستگی از دل برهانی
به یقین گویم، پرده از چشم وجودت برهانی
٫
گر چنین تجربه ای را بتوانی که بخوانی
مرگ پایان وجودت نیست این را که بدانی
٫
گفتمش تجربۀ من در بَرِ مرگ چگونه است
اگر آن راز که گفتی، در دل تجربه بنشست
٫
گفت تبدیل وجودت، تا توانی که آگاهی خود را برانی
به دنیای جدیدی بکشانی، که اکنون نتوانی که بدانی
٫
جز عشق نباید به درونت بکشانی
تا توانی که اسرار جهانت به درونت برسانی
/
از صحبت با او همه ابعاد وجودم آرام شد
صحنه ام با همه آشفتگی اش آرام شد
٫
روحم از جسم و روانم همه آزاد شد
آنچه پنداشته‌ام این که؛
حضورم از بَرِ تجربۀ ابعاد دگر آزاد شد
٫
جسم آرام، روح آرام، روانم آرام شد
این‌چنین شد که زین پس؛
زمین و آسمان و جهانم آرام شد

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1402/7/11 در ساعت : 10:59:24   |  تعداد مشاهده این شعر :  51


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 39,443 | بازدید دیروز : 32,668 | بازدید کل : 154,140,582
logo-samandehi