امسال
دوباره شعرشدی
و آهو...
علقمه...
عطش...
خيمه...
در تو ادامه يافت
براي نقاب هايي كه
ماه را
درگلوي تو
خط زده بودند
و از تو
هيچ ...
هيچ...
هيچ
نمي دانستند
جز يك بغل كبوتر...
یك وجب نخلستان...!
يك گمان گنبد...!
امسال دوباره
پيراهن هاي كوتاه تر
از پارسال
در خيالشان
پشت شكوه تو نشستند!!
ديروز برادرم را آوردند
استخوان هايي را كه
آغشته به جزيره ی مجنون بود
ديروز برادرم آمد
وميان حرم
دف
مي زدند
وميان حرم
عاشورا،
سينه زني مي كرد
و من با چشم هاي خودم ديدم
استخوان ها هم مي توانندسماع كنند
ديروز برادرم
گم شد درباد
و مادرم
با تمام خوشبختي قهر كرد
ديروز خواهرم
چشم هايش زير بمباران
ترك برداشت
و ازآن به بعد
عروسكش را تنها
با چشم راستش
نگاه كرد
ديروز بغض من
درگلوي تمام
نخلستان هاي كوفه
شكست
وچا....ه..... ها از صدايم
چند برابر شدند
ديروز...
ديروز...
ديروز
امسال اما
متمدن شديم
هرسال دختران اين شهر
لبه شلوارهايشان
پايين پيراهن هايشان
آبي پلك هايشان
لبه ی چارقدشان
به سمت بالا
قد مي كشد!
مگر سنت شهادت برادرم
قد كشيدن نبود؟!
برادرم قد كشيد
به سمت دالان هاي معراجي آسمان
تا گيسوان دختران متمدن شهر
ر....ها..... باشد
ميان حجم نگاه هايي زالو
كه هرزگي را
در ابتذال پناه مي جستند!
مادرم
با تمام خوشبختي وداع كرد
تا مادران اين شهر
از گلوي وقاحت
براي كودكانشان
لاي لاي بخوانند
خواهرم
فقط
با چشم راستش
نگاه كرد
تا مردان اين شهر
با چشم هاي چپ بي غيرتي
نگاهش كنند
ومن چقدر از فرات...
خجالت
مي كشم
ازمشكي
كه
بر شانه هاي علم دار
شرم تمام تاريخ را
سنگين شده بود
از رقيه...
كه سه سالگي اش را
به شرمي تلخ
درجسارت كوفيان
دوام نياورد
تاريخ
ورق مي ....خورد
و اين جا
فقط...
گيسوان ر....ها
در بادها
چر......خ ....
مي.....
خورند!
و اين جا
فقط
لبه پيراهن ها
به سمت آسمان
قد مي كشند!!!؟
خطبه خطبه
چرخ مي خورد در من
نجابت زينب
به سترگي روحي وزين
كه مخاطب تمام خدا بود
آهو مي پاشند
در تمام شهر
و ذوالجناح
از خيابان هاي محرم
خميده
خميده
مي گذرد
و من نمي دانم
چرا اين روزها
حالم از آهو
حالم از قد كشيدن
حالم از آبي شدن
به هم مي خورد
اگرچه برادرم
چشمانش شبيه آهو بود
اگرچه برادرم
قد كشيد
اگرچه برادرم
آبي شد
مولا نجاتم بده!
ازاين همه چشم هاي خط خورده
ازاين همه صاعقه
كه باريدنم را
مجال نمي دهد
اشباح لاابالي
غيرتم را
به كمين نشسته اند
خيمه
خيمه
عاشورا
در دلم
سينه زني مي كند
و من هنوز... هنوز... هنوز
در اسارت ممتد
آوازهايي هستم
كه تو را
كم آورده است
امشب
دوباره
بر شانه هاي شهر
تبر تبر
شعر مي شوي
امشب
تو را
در بادها
مي رقصند
و پيراهن هاي كوتاه
دوباره تو را
تلاوت مي كنند!
و مقام است
پشت مقام
كه از سردابه هاي
جشن...وا...ره ها
بالا مي رود!!!
كمك كن
حالم از...
به هم نخورد
و اين همه
دروغ را
دوام
بياورم
فاطمه تفقدی