ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



مام وطن و قصه ی هجران آدمی ( خوانش شعر مادرانه ای از دکتر قدمعلی سرامی )


مام وطن و قصه ی هجران آدمی
( بازخوانی مادارانه ای از دکتر قدمعلی سرامی )
وحید ضیائی
 

1
چهار بند ماندگار حماسه زبان ِ مهر نشان ِ دکتر قدمعلی سرامی در میان شاهکار های اندکی که با موضوع « مادر » در ادبیات فارسی پدید آمده اند ، نمونه ایست شگرف و عمیق و نغز از لحاظ زبا ن و ساختار و شعریت . اگر چه سخنپرداز بزرگ قاجاری ایرج شیرین سخن با شعر « گویند مرا چو زاد مادر... » ، شهریار ملک تبریز با « ای وای مادرم ... » ، فریدون لحظه های بهار با « تاج از فرق فلک برداشتن ... » ، و اندک بسیاری دیگر در باب مادر و مادرانه ها سرایش هایی داشته اند اما این موتیف جهانی – به نظرم – کمتر از آنچه شایسته است در ادبیات این سرزمین آفریده ها داشته است . بطوریکه ادبیات فولکلور و بومی مناطق حداقل اگر چه زبان به ستایش مادر از زبان کودک کمتر دارد اما لبریز از آواز لای لای مادرانه هایی ست که شاهکار های زبان مبدا هستند . چون لالایی های ترکی و کردی ...
این را گفتم تا اولن لزوم پرداختن به چنین موضوعی را که بند بند وجود هر آدمی وابسته بوده است اشاره ای کنم هم با یاداوری اشهار آفریده شده ذهن شمای مخاطب را آماده ی شنیدن شاهکاری بی بدیل گردانم :
حماسه زبان مهر ورزی ( رمانتیسم ) به آن گونه که می پندارین نیست . حماسه با گرز و شمشیر و نیزه و پیل بیشتر سر و کار دارد تا بوس و کنار و بزم ، رزم اولین اولویت پهلوا نی ست اگر چه در باستان ایران و شاهنامه هایش رزم . بزم توامان آمده اند اما خصوصیت وزن و دایره یواژگانی حماسه سرایی شاعر را از آفرینش لحظه های ناب دراماتیکی چون آن های لیلی و مجنون نظامی باز می دارد – باز اگر چه بزرگ مردی چون فردوسی با همین زبان فاخر تراژدی رستم و سهراب را می آفریند و اشک با دلخستگی های مویه ی سهراب دریده پهلو بر چشم مخاطب می نشیند ، اما او تنهاست ، او فردو سی ست ! _ .
به هر حال زبان حماسه با واج های بلند و الفاظ تیز و دوایر احساسی رزمانه ، در بیان ریزه هاری های عاشقانه کمتر به کار رفته است . حال بیاییم و نظری به شعر سرامی بیندازیم . شعری که به مادرش تقدیم شده و بار ها از زبان او ، با چشم هایی گریان و صدایی بغض آلود ، آنرا شنیده ایم :
 
گرچه پيکار مرگ و او فرداست،
وطن من هنوز پابرجاست.
روزي اين سالخورد دير آسود،
مي کند کوچ زي فراز و فرود.
نيمه‌اي را کشد زمين به کمند،
نيمه‌اي بر شود به چرخ بلند.
بهره‌اي در سپهر آويزد،
بهره‌اي با زمي در آميزد.
وطن من اگرچه ميرنده‌ است،
ياد او با من است و ديرنده است.
شاعر به مانند تراژی های بزرگ حماسی شعر  ا با پیکار آغاز می کند آنهام پیکار مرگ و آدمی ، جاودانه پیکاری که همه ی هستی تاریخی بشر در بازخورد و تظاهر و تعارض با چنین بایدی شکل گرفته است . آدمی همه ی توانش را به کار می برد تا به شکست مرگ ناگزیر به جاودانگی خدایی دست یابد ... اکنون نیز داستان با پیکار مرگ و مادر آغاز می گردد ( توجه به همریشه گی مرگ و مادر نیز خالی از لطف نیست ) .
واژه سوم واژه ی جاودانگی وطنی ست که در کارزار آدمی و مرگ باقی می ماند ، یعمی مادر به مثابه ی وطن ! این ترکیب و این نو اندیشه  برساخته ی ذهن شاعر است . او درد جاودانگی را در پیوند های خاکی جسته و اصالت را به هستی تناسخ وار آدمی بر مدار تسلسل جان می پندارد . مادر ، چون وطنی ست برای شاعر ، برای آدمی ، برای آدمیت ! شاعر حتی با هنوز آوردن و فردا خواندن بیت اول باور خویش را به جاودانگی حتی همین جسم فرتوت ، به مخاطب القا می کند . او فرض می داند که مرگ محتوم است و نیمه های زمینی و آسمانی به خاک و آسمان تحویل داده خواهد شد . و زمین و آسمان به هم دوخته می شوند تا مرگ آدمی به وقوع بپیوندد . آنچه را که جهان تاب بستنش را ندارد ، خیال آدمی ست . خیالی که در آن زاده می شویم ، زیست می کنیم و می میریم ، گویی شاعر جهان را و آزمون مرگ را با کشیده شدنش به عرصه ی خیال پردازی ، گردن می شکند ، و چون باور هستی خیالمند آدمی ، قدمتی به دیرینگی افسانه های مرگ دارد ، هستی آدمی را در زیستن خیال انگیزش می داند . « خيال نقش تو در كارگاه ديده كشيدم... » سرامی با یک تیر چند نشان زده است : امیدواری آدمی را در مصاف با مرگ ، امیدواری جاودانه توصیف می کند ، مادر را که در این مصاف به ناچار اسیر می گردد، وطن خویش می خواند و مرگ را چون بیگانه ای که گرچه مرز های او را در می نوردد اما ، آنچه از هجوم های تاریخی باقی می ماند و مانده برای هر کهن شهری ، نام آن شهر و داستان آن بوده است ! چه شهر هایی که در خیال داستان پردازی های آدمی هنوز معمورند . چه حاکمانی که سرنگون ! وطن و حرمت مرز های جانبودگی آدمی بیش و پیش از اینهاست !
 
2
ياد از آن جست و خيز پنهاني!
ياد از آن جنب و جوش طوفاني!
ياد از آن غرق، ياد از آن گرداب!
ياد از آن لرزه، ياد از آن سيماب!
ياد از آن جستجوي نافرجام!
ياد از آن خواب و ياد از آن آرام!
ياد از آن ظلمت زلالترين!
ياد از آن پرخروش لالترين!
ياد از آن دوره‌ي جنيني باد!
ياد از آن عهد خم نشيني باد!
آن شب قطبي سياه و بلند،
شب نُه ماهه‌ي کمين و کمند.
و آن خروشان سرخ، هجرت خون،
واژگون، با سر آمدن بيرون.
شاعر مخاطب را ناگاه به جهان شگفتی از پرسش هایی عجیب می کشاند ... او از زبان از سفر برگشته ای دیر سال ، از مدینه ی اتفاق های شیرینی سخن می گوید که هر مصرع آن قصه ای نو در خود دارد : یادکرد از ماجراهایی عجیب : جست و خیز های پنهانی ، جنب و جوش های طوفانی ( تعارض و تضاد پنهانی بودن و طوفانی شدن ) ، اینکه سرشت آدمی برشده در سیماب و آبی ست غرق کننده ، محسور کننده ، جنین چون دیر سالی چراغ بدست در طوفانی از حوادث غریب به جستجوی نافرجامی از خویشتن مغروق دست می زند . ظلمت زلالی که فریاد هایی ست در آب ! در بهت مخاطب راوی پاسخ می دهد : دوره ی جنینی ... عهد خم نشینی !!! این استعاره ی زیبای خم نشینی دانه های به بلوغ رسیده و چهل روز چله نشینی – چون چهار بند شعر - ، آن شب قطبی ( شب بی پایان جهان اول ) کمین و کمند ( اسارت و نیرنگوارگی تقدیر آدمی ) ، و تعبیر زیبای شاعر از تغییر جهان به هجرت اول آدمی ، هجرت از وطن نخستین به گذر گاه پسین ، و آن هجرت ، سرخ ! به رنگ جنون و معرفت و پرسش و نبرد و گرما و هیجان ... تعابیر هستی انسان در کره ی خاکی ! واژگون با همین افکار بیرون آمدن : که آدمی با اندیشه جهان را عوض می کند ! توجه داشته باشیم که مخاطب در بند دوم و در هر بیت با شگفتی تعابیر و تشابیه چنان محصور می گردد که القاگر همان الینه شدگی خم نشینی جنی نی ست !
3
ياد مي آوري که چون کردند؟
از تو آخر، مرا برون کردند.
تف بر آن هجرت نخستين باد!
بر جدايي هميشه نفرين باد!
پاي تا سر به شيون آلوديم،
هر دو پژواک يکدگر بوديم.
نعره‌هاي تو بوي خون مي‌داد،
عقل را غوطه در جنون مي‌داد.
زاري من به چرخ بر مي‌شد،
شورش اشک، بيشتر مي‌شد.
مهر تو، بسته بود با بندم،
هيچ دل از وطن نمي کندم.
عاقبت تيغ را صدا کردند،
خشمگين از توام جدا کردند.
حلقه‌ي ناف من، گواه من است،
که مرا دل هنوز، با وطن است.
بند سوم بند مویه های جاودانه ی بشری ست ... بند شکایت ها و حکایت ها ، بند نزار ها و زار زار ها ... بند سوم عاشقانه ای ست جانگداز از درد دل های نیازداران مشتاق و ناز داران مهجور و هر دو اسیر سرنوشت مقهور ... هر جدایی ، زبانی و نانی و مرزی و رمزی ، هر فراقی ، اشتیاق به مویه را شکوفه می دهد ، سرامی ، شکوه ها و زاری های این جهانی را در پیوند با هجرتی نخستین می داند که تمامی اولاد بشری آنرا چشیده اند . انگار هر دلی که در جهان است داغدار این هجران است تا به آغوش مام زمین ( mother  earth) باز گردد ... و جهان عرصه کشمکش این دو مام است ... راوی ، با جزییات زاده شدن ، از اشک و ناله های همسان و واج آرایی های شور آفرین و شوق زا ، نوستالژیای این تراژدی جاودانه و پیاپی را هر دم بیشتر تاکید می کند و انگار در اوج این داستان می خواهد مهمترین نکته ی شعر را در ذهن مخاطب القا کند : مهر مام ( سرزمین ، وطن ، کشتگاه  ...) به رود خون ِ جریان بخش و هستی فزایی بسته ست که تا بریده نشود پیوند نمی گسلد . تقدیر معهود « تیغ » این واژه ی آشنای گسستن ها و بریدن های عاشقانه و حماسی را به این بزم می خواند تا « تیغ برکشیده محبان همی زند » . شاعر با ارجاعی دلنشین و نشانه ی دلنشان ( حلقه ی مهر مادری را نشان بسته ی وجود آدمی تا ابد می داند ...) حلقه ای که نشانِ وفاداری طبیعت انسانی ست !
4
مادر اي ميهن نخستينم،
بي تو خود را غريب مي بينم!
رنج غربت، شکنج زيستن است،
زندگي، وسعت گريستن است.
بي تو، اي گاهواره‌ي فرتوت!
تخت شاهي است، تخته‌ي تابوت!

بند پایانی شعر ، مانیفست شاعر برای این شعر اندیشه محور عاشقانه ست . ما غربتیان ِ سرزمین بی مادری ها ، ما دور افتاده ترین ستاره های بی کهکشان ، ما بی تن ما بی وطن ... ما تن ها ، ما تنها ... ما به گریستن شاد ، ما به گریستن آزاد :
گاهواره ی فرتوت مادرانه های جهان شاید ، ما ، پای بوسان تخته های موریانه خورده ی شاهی را ، لای لای خسته ای باشد ، دل خوش به هجرتی دوباره و دوباره ...
موطنتان آباد و خیالتان آزاد ...


http://telegram.me/sherastan

 
کلمات کلیدی این مطلب :  قدمعلی سرامی ، مادرانه ، وحید ضیائی ،


   تاریخ ارسال  :   1395/1/10 در ساعت : 12:18:48   |  تعداد مشاهده این شعر :  1772


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مصطفی پورکریمی
1395/1/11 در ساعت : 0:9:43
سلام جناب ضیایی عزیز بسیار استادانه بود فراوان
بهره مند شدم موفق باشید
بازدید امروز : 4,696 | بازدید دیروز : 18,002 | بازدید کل : 121,535,927
logo-samandehi