آقا نشسته بود كنار ضريح و من 
	دستم به قفل پنجره فولاد بسته بود 
	من در كنار پنجره فولاد و حاجتم 
	رو در جناب حضرت آقا نشسته بود 
	*** 
	آقا كه پا شدند تو گويي به احترام 
	حاجات از دو  زانوي تعظيم پا شدند 
	مردم نشسته رو به ضريح ِ خيال خويش 
	در بي توجهي همه حاجت روا شدند 
	*** 
	آقا كه رفت كفتر و گنجشك و نور رفت 
	كاشي و فرش و آينه ها هم دوان شدند 
	هرچه نبات و هرچه كه حيوان در آن رواق 
	حتي جماد در پي آقا روان شدند 
	*** 
	آن حاجتي كه رفت به همراه ديگران 
	در راه آمدن به زمين دير كرده است 
	هرچند او به محضر آقا رسيد، من 
	دستم به قفلهاي حرم گير كرده است 
	
	
	
	 
 
    
    
       تاریخ ارسال  :  
1395/12/16   در ساعت   :    8:20:2
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
825
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.