آقا نشسته بود كنار ضريح و من
دستم به قفل پنجره فولاد بسته بود
من در كنار پنجره فولاد و حاجتم
رو در جناب حضرت آقا نشسته بود
***
آقا كه پا شدند تو گويي به احترام
حاجات از دو زانوي تعظيم پا شدند
مردم نشسته رو به ضريح ِ خيال خويش
در بي توجهي همه حاجت روا شدند
***
آقا كه رفت كفتر و گنجشك و نور رفت
كاشي و فرش و آينه ها هم دوان شدند
هرچه نبات و هرچه كه حيوان در آن رواق
حتي جماد در پي آقا روان شدند
***
آن حاجتي كه رفت به همراه ديگران
در راه آمدن به زمين دير كرده است
هرچند او به محضر آقا رسيد، من
دستم به قفلهاي حرم گير كرده است
تاریخ ارسال :
1395/12/16 در ساعت : 8:20:2
| تعداد مشاهده این شعر :
796
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.