عمری سر از حوائج دل بر نداشتیم
جز عرض خویش حاجت دیگر نداشتیم
هر سال گر چه زائر کرببلا شدیم
یک گام رو به آمدنت بر نداشتیم
رفتیم حج و معرفت ما فزون نشد
درک منا و مکه و مشعر نداشتیم
هی حرف پشت حرف فقط مدعی شدیم
یک جو به خود که نه ، به تو باور نداشتیم
بت پشت بت خرافه تراشید ذهنمان
گوئی که هیچ وقت پیمبر نداشتیم
جز گندمی که آدم از آن خورد و رانده شد
در کیسه ارادتمان زر نداشتیم
هر روز گر چه غرق دعای فرج شدیم
یک چشم خیس و یک دل مضطر نداشتیم
روضه تمام گشت و به پایان رسید شور
قصه به سر رسید و غم سر نداشتیم
در زیر بار غفلت و غم شانه ها خمید
هر جا که بار عشق تو را بر نداشتیم
محمدرضا کاکائی
تاریخ ارسال :
1398/7/12 در ساعت : 13:36:27
| تعداد مشاهده این شعر :
343
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.