آنکه جان بر کف رود تا اوج ایثاری عجیب

باهجوم فتنه ی شر کرده پیکاری عجیب

دولت تکفیر را در نطفه . نابودش نمود

بی گمان برداشت از دوش وطن باری عجیب

با نگاه نافذش فیض از فضایل می گرفت

تا که با پاکی زند پر سوی دیداری عجیب

دوری از یاران هم رزم و شهیدش سخت بود

سخت تر خود را یکی جا مانده پنداری عجیب

مرد میدان .مرد ایمان .مرد اخلاص وعمل

ترس را ترسانده با ترکیب افکاری عجیب

رنگ بازد دل به دریاها زدن امروز که

دل به آتش می زند اینگونه دلداری عجیب

قطره قطره خون او یک قاسم بالقوه است

تا که در رگهای ایران جاری است جاری عجیب

افتخارش بوده در راه ولایت ماندش

خوش به حال آنکه دارد مثل او یاری عجیب

بیمه بنمود انقلاب عشق را این بارهم

تا زمانهای مدیدی خون پرپاری عجیب

برلبانش مهربانی طرح لبخند خدا...

بهرمظلومان عالم بوده غمخواری عجیب

خار از پای ستم کش های عالم می کشید

تا کند درچشم فتنه آنچنان خاری عجیب

بعد از این هم خون پاکش عشق بازی می کند

با قلوب عاشقان دارد عجب کاری عجیب

از سران تا سر به داران فرق یک دار است و بس

سر به داران را سزد سر بر سر داری عجیب

شهد شیرین شهادت نوش جانش باد که

از خودش بیرون زد از این کهنه دیواری عجیب

روی قبرش جمله ی "سرباز میهن "کافی است

تا بفهمی سادگی یعنی که سرداری عجیب