ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



عَلَمِ عشق
                                                در سوگ و ستایش سردار سرافراز، شهید سپهبد حاج­قاسم سلیمانی  
 
              عَلَمِ عشق
 
صبحِ پرپرشده از تیغِ شبِ تار!، سلام
ای تو را آینه و آب عزادار، سلام

هم بر آن جانِ جنونمندِ بلاجو که نخفت
تا که وا کرد دری در دلِ دیوار، سلام،

هم بر آن پیکرِ دائم‌­به‌­تکاپو که نرفت
پیِ کارِ دگری لحظه­‌ی پیکار، سلام

مالک اشتر ثانی، یل فانی در عشق
پیرو واقعی حیدر کرّار، سلام

راستین چون تو کجا راهروِ راهِ حسین (ع)
بر تو ای اسوه و اسطوره­‌ی ایثار، سلام

خلق را خون تو در خشم و خروش آورده است
از تو بسیار سپاس و به تو بسیار سلام

می­‌رساندند از انبوهِ ملائک آن روز
ابرها هم به تو با دیده‌­ی خونبار، سلام

پس از این، صبحدم ارواحِ شهیدان با هم
همه گویند به یک حنجره: سردار سلام!
 
عارفانه چه کسی مثل تو از عشق سرود؟
رودِ پیوسته به دریا، به روان تو درود 
 
عاشقی چیست؟؛ سرِ سبز به میدان بردن
به بلایاش بلی گفتن و فرمان بردن
 
پایمردیّ ِچنین جمعیتی رازش چیست؟
دست در حلقه‌­ی آن زلفِ پریشان بردن

دیده بگشای که از معرکه‌­ی عشق ای دل
نه که مشکل، که محال است به در جان بردن

این قماری است که سرتاسر آن باید باخت
با چنین باختن، آری، شود آسان، بردن

چون نهنگان به دلِ موج بزن، غیر از این
گویِ سبقت نتوان از کفِ طوفان بردن

ای غروبِ تو سرآغازِ طلوعی از نو  
عشق را، مثل تو زیباست به پایان بردن

شعر در مدحِ سپهدار سلیمانی چیست؟
-قطعه­ ران ملخی نزد سلیمان بردن

بسرایم چه از آن شیر نر کرمانی؟
شرمسارم من از این زیره به کرمان بردن
 
قلمم وقتِ سرودن نشد الکن هرگز
آمد اعجازِ تو را شرح دهد، شد عاجز
 
سروِ آزاده‌­ی ما بود بسی افتاده
هر که افتاده نباشد نشود آزاده

مثل مولا همه‌­اش همّ و غم مردم داشت ­
او نه آقای کسی بود، نه آقازاده!

بود در دستِ توانمندِ ولی همچون تیغ
تیغِ از جلد برون­‌آمده‌­ی آماده

عشق راهی است که بی پیر فقط گمراهی است
باخبر باش که پُرپیچ‌­وخم است این جاده
 
درکِ سرمستی او سخت و، بسی سخت‌­تر است
-وصفِ این گونه معانی به بیانی ساده

بود چون خُمّ ِ به‌­جوش­‌آمده‌­ای وقتِ قنوت
داشت گویا عوضِ اشک به چشمش باده

آن که چون رعد به میدان بلا می­‌غرّید
گریه می­‌کرد، چنان ابر، سرِ سجّاده

رفته و، مانده از آن سینه‌­ی سرخ این فریاد
-های!، ای قومِ تباهِ دودلِ واداده؛
 
مرد آن است که غسل از دَمِ شمشیر کند
دست، هنگام خطر، در دهن شیر کند
 
قد برافراخته هرچند همانندت کوه
کوه هم نیست ولی مثلِ تو این­‌سان نستوه

در کجا کوه چنین بوده سترگ و سُتْوار؟!
کوه کی بوده به این مایه بزرگ و بِشْکوه؟!

زیرِ آن بار که ایمان تو بر گُرده گرفت
کوه هم -با همه کوهیش- می­‌آمد به ستوه

پیشِ آن عِرقِ شرفمندِ تو، از پیشانی
آبشاری عرقِ شرم فرو ریزد کوه

عاشقی سنگِ محک گشت که رسوا گردد
هر که باشد عملش اندک و حرفش انبوه

زد از امشب دل من زلف به زلف تو گره
نیست دیگر پس از این در گروِ هیچ گروه

خواند بر پیکر پاکت چه نمازی با اشک
کاش این پیر از این بیش نبیند اندوه

قلمم قافیه را باخت! غلط گر نکنم
پر کشید از تنش انگار در آن ساعت، روح
 
ساقیا! باده بده؛ نو به نو و می بر می
می‌­رسد مشتری میکده­‌ات پی در پی 
 
نگْسلد حلقه‌­ی رندانِ بلانوش از هم
از تو شیرازه‌­ی این شیردلان شد محکم

ریشه کرده است از ایران رگِ تو تا لبنان
خوش زده خون تو پیوند عرب را به عجم

سربلندا تو که از توست سرافرازیِ عشق
عشق با نام تو گردید عَلَم در عالم

سایه­‌اش سبز!؛ اگر این عَلَمِ عشق نبود
سینه می­‌زد دل ما زیرِ کدامین پرچم؟

جرأت و جربزه آن­‌سان به صفِ جنگ که داشت؟
جز تو ای جمله جنون و جگر و جان و جنم

تو گذر کردی از این گردنه‌­ی پیچاپیچ
تو سفر کردی از این جادّه‌­ی خم در خم

زخمِ تو، زمزم خون است؛ نخواهد خشکید
حاج‌قاسم! به همین جوشش خون تو قسم؛

-سیلی از چشمه­‌ی خون تو بیاید به وجود
عدّه در عدّه عدو را بفرستد به عدم
 
چیره بر چارجهت، چابک و چالاک، این خون
خاک را پاک کند از خس و خاشاک، این خون
 
کیستی؟؛ میرِ امیران و سرِ سرداران
خاکبوسِ سپرت؛ خیلِ سپه­‌سالاران

چه می است این که به میخانه تو داری ساقی؟!
زده این می عطشی بر عطشِ میخواران

بس که یاران به تو مَستند، نمی‌­داند عشق
که چه رازی است میان تو و این بسیاران

شده آن چفیه؛ همان شاهدِ شب­‌بیداریت
بیرقی برشده بر بوم و برِ بیداران

نه شگفت است در آن جا اگر آلاله شکفت
چون که خون تو شتک زد به تن شنزاران 

چه عظیم است عزایت!؛ نه عجیب است، اگر
شد از این بارِ بلا خم کمرِ کهساران

اگر از خاکِ مزارِ تو بگیرد گردی
سرخ­‌تر گُل بدهد کِشتِ شقایق‌­کاران

کیست معیار مروّت، محک مردی؟؛ تو
با عیارِ که بسنجند تو را عیّاران؟!
 
چلچراغی تو و، هستند دگرها فانوس
دگرانند چو دریاچه، تویی اقیانوس
 
دشت، دشتی است خطرخیز، ولی نامردیم
-یک قدم ای دل از این راه اگر برگردیم

ما همانیم؛ شکوفا و شکیبا، هرچند
پای تا سر همه زخمیم، سراپا دردیم

پیشِ امواجِ حوادث شده بودیم آماج
صخره­‌مانند ولی سینه سپر می‌­کردیم
 
روزگاری که همه دانه‌­ی گندم کِشتند
ما در این دشت گل لاله فقط پروردیم

جانمان بر لبمان آمده بود، امّا، باز
هرگز از درد به لب شکوه نمی‌­آوردیم

مثلِ خاکسترِ از قافله برجا مانده
باطن ماست پُر از داغ و، به ظاهر سردیم

ما همان صاحب دل‌­های دلیریم و، هنوز
شیرِ میدانِ نبردیم، یلِ ناوردیم

تا به کی بارِ گران بر تن و، جان سرگردان
بی‌­سر این بار از این معرکه برمی‌­گردیم
 
این سفر نیست به جز خون و خطر؛ بسم‌­الله
جگر شیر تو را هست اگر؛ بسم‌­الله
 
کلمات کلیدی این مطلب :  عَلَم ، عشق ، سلیمانی ، زمزم ، اقیانوس ،

موضوعات :  ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1398/11/21 در ساعت : 7:24:3   |  تعداد مشاهده این شعر :  256


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

رضا محمدصالحی
1398/11/21 در ساعت : 9:13:19
سلام
دستمریزاد استاد ، حس می کنم قلم توانمند شما را در لحظات سرودن این اثر فخیم روح بلند سردار همراهی کرده است
سید محمدرضا لاهیجی
1398/11/22 در ساعت : 6:37:52
درود بیکران استاد گرانقدر
جانانه زیباست و فاخر
حسین وفا
1399/3/14 در ساعت : 21:41:14
درود و رحمت خدا به روح بلند سردار سلیمانی که تا قیامت داغش تازه است و رفتنش حدیثی باورنکردنی
سلام و درود استاد ذکاوت گرانقدر ... شعر شکوهمندو شهادت نشانتان به دل نشست
زنده باشید و قلمتان مانا
حنظله ربانی
1398/11/29 در ساعت : 22:57:2
تبارک الله
درود
محمد شکری فرد
1398/11/21 در ساعت : 18:35:33
سلام
احسنت استاد
بسیار عالی ست.بهره مند شدم.
بازدید امروز : 4,554 | بازدید دیروز : 18,002 | بازدید کل : 121,535,785
logo-samandehi