دل بسان آینه ای چون محو رخسار تو شد
همچنان طوطی صفت بس شوق گفتار تو شد
بر دلم اندیشه ی تو باشد تا مدام
می شود نومید دور از فیض دیدار تو شد
سرو آزادم بلی تا فاش گویم راز دل
چشم دید و دل به پا بستِ گرفتارِ تو شد
هر چه باشد در توانم من به پایت می دهم
با کلافی یوسف مصرم، خریدار شد
گر خزانِ عمر بر گلزارِ جانم ره ببست
تا قیامت دل به دنبال تو کردار تو شد
این هیاهوی درون و عشقِ سرکش بهر چیست؟
گر بپرسندم بگویم مهربان یارِ تو شد
راه و چاه و دیده ای بینا و نور آفتاب
با همین احوال تا سرگرم بازار تو شد
با همه مهر و وفا این دل نباید بشکند
نیست دل باری برایت باربردار تو شد
قصّه ی عشق است دلدارا مگو افسانه است
عشق چون با اشک توأم شد، هوادار تو شد
«خوشنوا» تفسیر شعرت را بیان کن با قلم
چشم من بار دگر مدیونِ رفتارِ تو شد
تاریخ ارسال :
1399/4/7 در ساعت : 11:20:53
| تعداد مشاهده این شعر :
34
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.