نوشته بودی از همه، نگفته بودیم چرا؟!
میان عاشقان خود، صدا بزن کمی مرا
اگرچه قد گل چنان نمی رسد به آسمان
ولی مرا بچین و با خودت ببر به ناکجا
رهاترین پناه هر دریچهی لطافتی
که می رسی و می وزی ز هر طرف به کوچه ها
شبست و آسمان و ماه و برکهی ستاره ها
ببین چه باصفا شده جهان بی کران ما!
غزل دوباره گُر گرفته از دم پرنده ها
زبان آن پرنده ام که می کند تو را دعا
گذر نکرده نقشی از خیال تو به خواب من
وگرنه می کشیدمت چنان که شاعری خدا
سپاه چشم تو اگر رسد به شهر می کُشد
هر آن کسی که دیده را روان کند به آن دو تا
به چشم تو که می رسم، غزل تمام می شود
که گم شود میان چشم پر ترانه ات، صدا
تاریخ ارسال :
1404/1/28 در ساعت : 18:29:31
| تعداد مشاهده این شعر :
11
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.