برای خاطرم غم آفریدند
طفیل چشم من یم آفریدند
چو صبح آنجا که من پرواز دارم
قفس با بال توأم آفریدند
عرقگل کردهام از شرم هستی
مرا از چشم شبنم آفریدند
گهر موج آورد ، آیینه جوهر
دل بی آرزو کم آفریدند
جهان خونریز بنیاد است هشدار
سر سال از محرم آفریدند
وداع غنچه را گل نام کردند
طرب را ماتم غم آفریدند
علاجی نیست داغ بندگی را
اگر بیشم ، وگر کم آفریدند
کف خاکی که بر بادش توان داد
به خون گلکرده آدم آفریدند
طلسم زندگی الفت بنا نیست
نفس را یک قلم رم آفریدند
اگر عالم برای خویش پیداست
برای من مرا هم آفریدند
چه سان تابم سر از فرمان تسلیم ؟
که چون ابرویم از خم آفریدند
دلم بیدل ندارد چاره از داغ
نگین را بهر خاتم آفریدند
تاریخ ارسال :
1391/8/30 در ساعت : 10:54:50
تعداد مشاهده :
2568