امروز با بیدل
ای که در دیر و حرم ، مست کرم می آیی
دل چه دارد که درپن غمکده کم میآیی ؟
جوهر ناز چه مقدار تری میچیند
که به حسرتکدهٔ دیدهٔ نم میآیی
اینقدر سلسلهٔ نازکه دیدهست رسا ؟
عمرها شد که به هر سو نگرم می آیی
صمدی لیک دربن انجمن عجز نگاه
به چمن سازی آثار صنم می آیی
چقدر لطف تو فریاد رس بی بصری ست
که به چشم همه کس دیر و حرم می آیی
عقل و حس غیر تحیر چه طرازد اینجا ؟
کز حدوث آینه پرداز قدم می آیی
عرض تنزیه به تشبیه نمیآید راست
سحر کاری ست که معنی به رقم می آیی
فقر نازدکه به تجرید نظر دوختهای
جاه بالد که به سامان حشم میآیی
ای نفس آمد و رفت هوست داغم کرد
میروی سوی عدم ، باز عدم می آیی
چشم تا بستهای، آفاق سواد مژه است
صد شق خامه ز یک نقطه به هم می آیی
چینت از دامن آرام به هر جا گل کرد
ذره تا مهر به آرایش هم می آیی
انتظار تو به هر رهگذرم دارد فرش
هر کجا پای نهی ، پا به سرم می آیی
کم آرایش تسلیم نگیری زنهار
ابروی نازی اگر مایل خم می ایی
چه ضرور است کشی رنج وداعم بیدل !
میروم من به مقامی که تو هم میآیی
تاریخ ارسال :
1391/10/30 در ساعت : 13:58:47
تعداد مشاهده :
2578
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :