کارگاه ترانه
شایا تجلی
روز بعثت پیامبر جهانیان،آغاز تکامل انسان و انسانیت بر همگان مبارک
جاودانه
من آخرين رهگذرم، كه از شبِ تو می گذرم
من از سپيده اومدم، تو رُ به فردا ببرم
نمون تو اين شبِ سياه، نبضِ اشاره رُ بگير
براى پُل زدن به صبح، دستِ ستاره رُ بگير
تمومِ فصل های سرد، رد شدن از شبِ زمين
من اومدم كه پُركنم، دلا رُ از نورِ يقين
قصه ى معراجِ منو، بال و پَر ترانه كن
مغلوبِ سايه ها نشو، روحتُ جاودانه كن
زَمزَمِ جارىِ دُعا، زِمزِمه ى شبانه شد
حماسه ى رسالتم، قصه ى عاشقانه شد
آيه به آيه وحْىْ رُ، بپيچ تو مخملِ نفس
پرنده باش و پربگير، ستيزه كن تو با قفس
رها شو از پيله ى تن، رسيده وقتِ پرزدن
رد شو از اين حجمِ حقير، براى پروانه شدن
قصه ى معراجِ منو، بال و پَر ترانه كن
مغلوبِ سايه ها نشو، روحِتُ جاودانه كن
زيباترين پرنده
توى اون شباى تاريك و سياه، كه قبيله ماهِ روشنى نداشت
هر كسى، دنبال قبله اى می رفت، هر كسى، سر روى هر سنگى می ذاشت
توى اون شبا كه پيراهنِ خاك، تابوتِ ستاره هاى زنده بود
آسمونِ تن كبودِ بی رمق، قفسِ تنهايى پرنده بود
سَرِ يك كوه بلندِ نقرهاى، توى يه غارِ قشنگِ تن طلا
يه نفر قد می كشيد شبيه نور، روى شاخه هاى سرسبزِ دُعا
يه نفر كه چشمِ آفتابى اون، رو تنِ ستاره ها نور می پاشيد
يه نفر كه روى ذهنيتِ خاك، شعر و آيينه و انگور می پاشيد
يه دفه توى چشاش هزار تا باغ، جون گرفت و قد كشيد و زنده شد
يه فرشته با دوتا بالِ بزرگ، توى خلوت حَرا پرنده شد
وا شدن پنجره ها رو به خدا، آسمون زيرِ پرِ فرشته ها
يكى گفت: بخون به نامِ روشنى، كه بپيچه همه جا عطرِ دعا
اِقرَا بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذى خَلَق، تو كه برگزيده ى رسالتى
اى كه مثلِ روحِ بارون رو زمين، بارشِ هميشه ى كرامتى
توى اون شباى تاريك و سياه، كه قبيله ماهِ روشنى نداشت
يه نفر شبيه ابراهيم اومد، روى قانون قبيله پاگذاشت
يه نفر شبيه ابراهيم اومد، باز روى گردنِ بت تبر گذاشت
شایا تجلی
تاریخ ارسال :
1393/3/6 در ساعت : 13:50:26
تعداد مشاهده :
2395
کسانی که این مقاله را می پسندند :
ارسال نظر :